در باب مخاطب کمحوصله، زمان نمایش و بحث "ریتم"
این یک نظر شخصی است درباره مسئلهای که مدتیست برای من به دغدغه تبدیل شده. خوشحال میشوم اگر شما هم نظرات خود را بیان بفرمایید.
پدیدهی کمبود حوصله در مخاطب تئاتر امروز احتمالا بهطور عمده به تغییرات فرهنگی و اجتماعی ناشی از سرعت و تکنولوژی در دنیای مدرن مربوط بشود (محتملترین فرضیه). در دنیای امروز، ما با یک تغییر پارادایم در نحوهی دریافت اطلاعات و تجربههای فرهنگی روبهرو هستیم. تکنولوژی، بهویژه شبکههای اجتماعی و رسانههای دیجیتال، بر سرعت انتقال اطلاعات تأکید دارند و ذهن مخاطب را به سمتی سوق میدهند که در پی تجارب سریع و فوری است. در چنین فضایی، تئاتر، با ماهیت خود، که بهطور معمول از لایههای عمیق، پیچیدگیها و تأملات زمانبر استفاده میکند، دچار چالش شده است.
مسئله جایی جالب میشود که این مسئله در تئاتر ایران شدت میگیرد. حال آن که در جهان به شکل سادهتری با نمایش مثلا سه چهار ساعتی کنار میآیند. مخاطب تئاتر در ایران انگار به شکل مبالغهآمیزی کمحوصله است و صرفا همهچیز را کپشن میبیند. این مخاطب تاب تئاتر بیش از یک ساعت و نیم را ندارد، جمع و جور بودن را ویژگی مثبت کار میبیند، ولو به قیمت ابتر ماندن محتوا
... دیدن ادامه ››
و حرف نمایش.
مخاطب امروز، که در فضای پرشتاب کپشنی نتیجهمحور غوطهور است، از تئاتر خواستههای متفاوتی دارد. انگار این مخاطب صرفا علاقهمند است بداند انتهای این ملغمه چه میشود و از روی صندلی بلند شود و به خانه برگردد یا به کافه برود. بهشخصه بعید میدانم کیفیت اجراها ربطی به این ماجرا داشته باشد، که رویکرد این جماعت در مقابل فیلمتئاترهای فاخر چندساعته نیز به همین شکل است.
ممکن است به دنبال ریتم سریعتر، لحظات تاثیرگذارتر و شاید حتی تماسی سریعتر با داستان و شخصیتها باشند. این نوع انتظارات معمولاً ناشی از این واقعیت است که تئاتر از مخاطب انتظار دارد تا در طول زمانهای طولانیتری توجه و انرژی خود را حفظ کند. در نتیجه، نمایشهای طولانی و ریتم کند در مقایسه با دیگر فرمهای هنری، مانند فیلم و سریال که قابلیت سرعت و کاتهای سریع دارند، اغلب به چشم مخاطب بهعنوان «کسلکننده» یا «بیحوصلهکننده» دیده میشود.
اما نکتهای که باید در نظر گرفت این است که ریتم در تئاتر ماهیت مستقل و خاص خود را دارد. ریتم، برخلاف آنچه که بسیاری از مخاطبان تصور میکنند، تنها به سرعت یا کندی خلاصه نمیشود. بلکه یک ویژگی ساختاری است که بر اساس لحظات، فضاهای احساسی و ذهنی و بهطور کلی نحوهی تعامل شخصیتها با یکدیگر شکل میگیرد. ریتم در تئاتر میتواند کند باشد، اما این کندی، بهویژه در نمایشهای با بار فلسفی یا روانشناختی، خود بهعنوان ابزاری برای کشف و بررسی عمیقتر شخصیتها و تضادهای درونی آنها عمل میکند.
در حقیقت، این تأخیرها و وقفهها در حرکت روایتی، نه تنها برای جلوگیری از خستگی ذهنی تماشاگر، بلکه بهطور عمدی برای ایجاد فرصتهای تفکر و تأمل است. به این معنا، تئاتر باید نه تنها بهعنوان یک تجربه سریع و هیجانانگیز، بلکه بهعنوان یک فضایی برای تأمل و کند شدن در برابر جریان سریع زندگی مدرن شناخته شود.
انتقاد به این پدیده که نمایشهای طولانی بهخاطر ریتم کند محکوم میشوند، بهطور خاص اشتباهی بنیادین را نشان میدهد: اینکه برخی مخاطبان گمان میکنند کند بودن ریتم، نشانهای از ضعف یا ناکارآمدی است، در حالی که کندی در بسیاری از مواقع بهعنوان یک استراتژی هنری، فرصتی است برای تماشاگران تا با ابعاد پنهان داستان یا شخصیتها ارتباط برقرار کنند. در واقع، در دنیای مدرن که همه چیز به سرعت میگذرد، کند بودن یک روایت میتواند حتی یک جواهر گمشده باشد که به تأمل عمیقتر و واقعیتری در تجربه انسانی منتهی میشود. آنچه که اشتباه است، استفاده نابجا از ریتم کند یا تند در موقعیت اشتباه است و نه ذات کند و تند بودن ریتم.
شاید لازم است یک بازتعریف بر روی مفاهیمی نظیر ریتم، کار جمع و جور، نمایش کشدار و حوصلهسربر، دیالوگا رو کاش کمتر میکردن، دیالوگ پینگپونگی و... بشود. مخاطب نگاهی سیاه و سفید یا صفر و صد به برخی مفاهیم اینچنینی پیدا کرده. کار جمع و جور همیشه خوب است، دیالوگ پینگپونگی همیشه ضعف است، ریتم تند قطعا بد است، ریتم کند حتما افتضاح است و... جالب این که این مطلقگراییها مستقل از بررسی فرم و محتوای کار بیان میشود و برای مخاطب مذکور، این مسئله که برخی اطناب و کشدار شدنها، برخی پیچیدگیها شاید در خدمت پیام نهایی اثر است، به چشم نمیآید و نادیده گرفته میشود. شاید نیاز باشد کمی بازنگری محتاطانهتری داشته باشیم و اینگونه مطلق به مفاهیم نگاه نکنیم.
در نهایت، ارادتمندم.