ابراهیم (به خروس):من خرما خوردم سی شاهی.گوسفند خریدم بیست تومن.گاو خریدم120تومن.قیمت ها خوب یادم مونده.خوب یادمه سال1325گشنه بودیم.نون پیدا نمی شد.با مرحوم ابوی رفتیم یونجه خریدیم .توی آب خیس کردیم باماست خوردیم.از گشنگی نمردیم.یه چیزی بود که بخوریم.اما حالا چی؟...ماکه دیگه به آخر عمرمون رسیدیم اما خدا به داد شما جوون ها برسه.من از روزی می ترسم که مردم بیفتن به جون هم گوشت تن هم رو بخورن.مردم اصلا دیگه عاطفه ندارن.برای اینکه محبت از سیری شکمه.شکم که سیر نباشه محبتی در کار نیست.احترام از سیری شکمه.شکم ملت باید سیر باشه.نباشه،وضع همینه که داریم میبینیم.به خاطر یه تیکه نون می افتن به جون هم،فحشا زیاد میشه،آدم می کشن.اون وقت ها این جوری نبود که.دلم واسه شما جوون ها خیلی می سوزه.دورانی داشتیم ما.درسته که الان به ما پیرها بد می گذره اما دلمون خوشه که جوونی خوبی داشتیم.شماها الان چیزی ندارین که من حسرتش رو بخورم.جوونی تون که به درد نمی خوره.همه تون ماتم زده این.تقصیری هم ندارین.
از: محمد یعقوبی نمایشنامه قرمز ودیگران