پدری دیکتاتور در یک خانواده وجود دارد. پدر آنقدر دیکتاتور است که وقتی از خریدن یک هواپیما و قرارگرفتنش در حیاط حرف میزند (که وجود خارجی ندارد) هیچ کس نمیتواند برخلاف میل پدر چیزی بگوید و اعتراض کند به جز پسر بزرگ! خب بقیه نمایش چی؟! قرار است یک ساعت و نیم فقط وابسته به همین یک خط و داستان نیمبند باشد؟ مگر در این سالها کم روایت شده قصههای دیکتاتوری و پدرسالاری و بلهگفتنهای بیدلیل و زیر میز زدن یکی از افراد؟
در این کار چقدر فرم و محتوا با هم تناسب و هماهنگی دارند؟ فرم و حرکات بدنی بازیگران تا چقدر توانسته این کار بدون قصه را سرپا نگه دارد؟ آیا میشود کاری را که قصه در آن حضور پر رنگ ندارد، بیش از یک ساعت ادامه داد؟ آن همه تکرارهای پیدرپی و طولانی به کار چقدر ضربه زده؟ مگر پیچیدگیهای کار چقدر است که مخاطب باید آن را کشف کند؟ اصلاً باید چه چیز را کشف کند؟ دیکتاتوری که در اصل و اساس نهاد همگی ما، خانواده، سازمان و جامعه وجود دارد و با آن نفس میکشیم، پس دیگر چه کشفی؟!
بهنظر میرسد محمد مساوات این کار را صرفا برای دل خودش نوشته تا مخاطب... البته این نوع نوشتن هم هیچ ایرادی ندارد!