ترس من از فاصله هاست..
فاصله ای که یاد و خاطرات و سرد وتنها میکنه..
ترس من از گرفتن دست های پر مهرت بعد از این درده دوریه ..
آره من میترسم به اندازه تک تک ثانیه های بدون تو بودن ..
می ترسم از لحظه دیدار که چه ها خواهد شد ..
من در تاریکی شب های سرد در کنار بانگ اذان های های تنهایی ام را بر سر خدا فریاد کشیدم ..
ترس من از سردیه نگاه توست ..
تو ..
واژه ای هستی که من ماه ها لحظه لحظه دنبال چشمان تو گشتم ..
تو ..
تو همه هستی من هستی
دوستت دارم
تنهام نذار
حتی اگر دست هایت سرد بود و نگاهت سوی دگر ..
MK