در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سید ایلیا حسینی درباره نمایش قلب نارنگی | تهران: گاهی تئاتر نه برای تماشا، که برای به‌یاد آوردن است؛ برای زنده‌کردن تکه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:41:02
گاهی تئاتر نه برای تماشا، که برای به‌یاد آوردن است؛ برای زنده‌کردن تکه‌هایی از ما که در هیاهوی زندگی جا مانده‌اند.
نمایش «قلب نارنگی» از آن دست تجربه‌هایی‌ست که هم در سطح روایی ساده به‌نظر می‌رسد و هم در سطح ناخودآگاه جمعی، پیچیده و چندلایه است.

نمایش با روایتی خانوادگی آغاز می‌شود؛ پدری، دو عمو، پدربزرگ و مادربزرگی که هرکدام صدایی از گذشته‌اند و در میانشان پسری ایستاده که می‌خواهد بداند «ما از کجا آمده‌ایم؟».
او پرسشگر است، کندوکاوگر، و مدام به ریشه‌ها خیره می‌شود — همان کاری که نسل امروز می‌کند: نسلی که می‌خواهد میان گذشته‌ی پوسیده و آینده‌ی مبهم، معنای تازه‌ای برای بودنش بیابد.

من با همین پسر هم‌نفس شدم.
او مدام از خانواده‌اش سؤال می‌پرسید و با سکوت یا شوخی یا انکار پاسخ می‌گرفت؛ درست مثل من، که سال‌هاست از تاریخ ... دیدن ادامه ›› خانوادگی‌ام می‌پرسم، از زخم‌های ناگفته، از ترس‌ها و فراموشی‌ها.
در این مسیر، «نارنگی» برایم فقط یک میوه نبود —استعاره‌ای بود از طراوت و پیوستگی.
میوه‌ای که تا پوستش را نکَنی، به شیرینی‌اش نمی‌رسی؛ همان‌طور که تا از پوسته‌های تکرار و ترس عبور نکنی، به جان زندگی نمی‌رسی.
هر دانه‌ی نارنگی در پیوند با دیگری معنا دارد؛ درست مثل اعضای خانواده‌ای که حتی در اختلاف، بخشی از کل‌اند.

از نظر اجرایی، نمایش ساختاری اپیزودیک دارد که میان خاطره و واقعیت در رفت‌و‌برگشت است؛
بازی‌ها کنترل‌شده‌اند، نورپردازی و طراحی صحنه ساده اما دقیق است و ریتمِ میان شوخی و سوگ، تماشاگر را میان لبخند و بغض شناور نگه می‌دارد.
اگرچه در بخش‌هایی از اجرا، گفت‌وگوها به ورطه‌ی تکرار می‌افتند و زمان کش می‌آید، اما انسجام احساسی اثر حفظ می‌شود؛ زیرا قلبِ تپنده‌ی نمایش نه در متن، بلکه در پیوندِ احساسی میان بازیگران و مخاطب نهفته است.

برای من، «قلب نارنگی» فقط یک روایت از خانواده نبود — آیینه‌ای بود در برابر زندگیِ خودم:
از شب‌هایی که به فنا دادم، از صبح‌هایی که خوابیدم تا شاید واقعیت تمام شود، از لحظاتی که از مسیر افتادم و از آدم‌هایی که به امید نجات، خودم را در آن‌ها گم کردم.
و درست در همین لحظه‌ها بود که دیالوگ کلیدی نمایش مثل ضربه‌ای نشست در قلبم:

«کسی که دوستش داری رو زیاد ببین، چون هیچ‌وقت نمی‌دونی کی آخرین باره.»

شاید راز این نمایش همین باشد: یادآوریِ ارزش لحظه و اینکه زندگی، فقط زمانی طعم دارد که پوستش را بکنی، ریسک کنی، بترسی، و با تمام وجودت زندگی کنی.

در جهانی که همه‌چیز تکرار است و واژه‌ها از معنا تهی شده‌اند، «قلب نارنگی» ما را دوباره به طراوت زیستن دعوت می‌کند —و من بعد از دیدن این نمایش، نه فقط تئاتر دیدم، بلکه بخشی از خودم را دوباره زیستم.
امیر مسعود و حسین چیانی (هالین) این را خواندند
مهدی یار . علی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید