در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | به آفرید درباره نمایش یرما: یرما، نزاییده ی مادر شده تو ذهنم این نمایش طیفی از زندگی تا مرگ رو طی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:41:29
به آفرید (behafaridq)
درباره نمایش یرما i
یرما، نزاییده ی مادر شده
تو ذهنم این نمایش طیفی از زندگی تا مرگ رو طی می کنه. (مثه اینکه با آغاز زندگی یک جنین شروع و با مرگ کس دیگه ای تموم می شه)چیزی که وقتی از سالن بیرون اومدم نبودنش درگیرم می کرد طی نشدن این روند بود که دلیلش رو نفهمیدم. که ابتدا یه مادر واقعی ببینم روی صحنه. ویژگی های پر رنگ کسی که مادرانگی بر همه و همه چیزش حتی روی تک تک انگشتاش نقش خورده. او در میان این همه زن که از کنارشون می گذریم مادر ترینه و بعدتر اون شخصیت به اون سترونِ مشوشِ پر حسرتی بدل می شه که از ابتدا برامون لو رفت. بی ثمری که اطراف اش رو زندگی و غش غش خنده احاطه کرده اما خودش اشکه، آهه، مرگه. اما خب چیز دیگری دیدم. زنی دیدم که با پرشوری اسپانیایی وارش گاه به سختی می شد پذیرفتش. زنی که از ابتدای نمایش به قول خودش راه که می رفت گام هاش طنین مرگ داشت. زنی که انگار سال هاست هر شب خوآن رو می کشه. به نظرم اگه این روند طی می شد یرما پذیرفتنی تر و حتی خواستنی تر می شد و تضاد از آغاز تا پایان جذاب ترش می کرد.
ماریا رو دوست داشتم. شبیه آدم های خوش قدم بود که هر جا می رن با خودشون زندگی می برن و این در مقابل نحسی یرما جالب می شد. مخصوصن کمیک بودنش در مقابل جدیت عجیب و غریبی که یرما تو رفتارش داشت اجازه می داد با خودمون بگیم اِ خب خداروشکر فقط ما نیستیم که رفتار اغراق آمیز یرما رو نمی فهمیم!
ریختن و پاشیدن آب روی صحنه واقن آدمو به وجد می آره.
واسه همین اون صحنه ی رخت شستن و دوست داشتم اما اون بلبشویی رو که به فضای اون صحنه بود رو اصلن. و نمی شه ندیده ش گرفت.
با دولورس اونجوری ... دیدن ادامه ›› موافق بودم با اون صدای بم توی اون بنفش جادوگرانه، و همین طور با زنک های عشق فروش و سلیته بازی هایی از اون دست که باعث نمی شد که فکر کنم دارم یه نمایش زنونه می بینم بلکه به من یه طرف دیگه، یه نوع دیگه از زن هارو نشون می ده که درومده بود کاملن.
دخترک دیوانه و دوست داشتم. زیبا بود و معصومیتی که تو زیبایی چهره ش دیده می شد زن شدن زود رس اش و رنجی که از این قضیه می برد قابل درک می کرد، اما گهگاه از لهجه ی بازیگرش و بعضی از خنده های پرفشارش اذیت می شدم.
و خواهر شوهر ها، از بازیگر مرد استفاده کردن برای این نوع زمخت از خواهر که از قضا خشکی مذهب هم بودن دوست داشتنی بود!
خوآن عالی بود، خوآن بود به معنای واقعی اما چه حیف و چه حیف که ویکتور اون قدر ویکتور نبود که تضاد بین یبثی خوآن و حرارت ویکتور در بیاد. نوع ایست بازیگرا و اون چرخش ها کمک می کرد از فضای آدم ها و فضاهایی که هر روز می بینیم دور شیم و به فضای ذهن کارگردان نزدیک، اما علی رغم زمان زیادی که برای تمرین این کار صرف شده و اهمیتی که خود رفیعی به بدن می ده خام دیده می شد و تو بازی بازیگرا بُر نخورده بود و فکر می کنم به خاطر همینه که تماشاگر به ضرورتشون شک می کنه. اما با اینکه همه ی بازیگرای زن این همه دیالوگارو بالا می گرفتن و داد زیاد می زدن مشکلی نداشتم. طراحی صحنه رو دوست داشتم، رنگ ها رو دوست داشتم، تدابیری که اندیشیده شده بود برای آسون تر و سریعتر کردن تعویض صحنه رو دوست داشتم وهمینطور اون مکعب چوبی تو خالی که گاهی رخت خواب یرما می شد گاه حوض رخت شستن، بعد زیارتگاه و در آخر قتل گاه. بیش از همه در طراحی صحنه این رو دوست داشتم که هر کارکتری که می خواست وارد بشه ما از دور (از همون قاب مستطیلی دور سیاه) می دیدیمش و منتظر ورودش می شدیم.وای از این عروسک های لخت با چشم های همیشه باز که اولین بار که یکیشون رو روی صحنه دیدم که ویکتور روی کاناپه جاش گذاشت نمی دونستم که قراره وقتی انبوه شدن، خیس شده و آویزون شدن، روی زمین پرت شدن و حتی تیکه تیکه شدن انقدر عجیب باشن.
اون فرشته هه اما نمی دونم چرا هر وخ می اومد من حس می کردم حمید فرخ نژاده، یا باید باشه...:))
در آخر با وجود اینکه یک چشمم رو بلبشو و هرج و مرجی که تو کار بود بسته بود، ولی
یرما نمایشی بود که به دیدنش می ارزید چون حالم رو به حالی که تا به حال نداشتم تغییر بده.
سپاسگزارم از نقد جامعتون. بازیگر نقش فرشته جالب بود، اما یجورایی باورپذیر نبود که یه فرشته (اون هم فرشته زاد و ولد) اینجوری شیرین عقل باشه.
۲۶ خرداد ۱۳۹۲
بانو به آفرید بسیار متن و نقد خوب و دوست داشتنی بود.خسته نباشید از نمایش ستوان اینیشمور
۰۹ تیر ۱۳۹۴
مچکرم, ممنون از توجه شما.
۱۰ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید