بغض می کنی یه وقتایی,توو خیابون,وسط یه عالمه آدم..وسط آهسته راه رفتن آدما..که اگه زمستون بود به بهانه سرما دستاتو می کردی توو جیبات..سرتو مینداختی پایین ُکج میکردی توی شالت..تند تند راه میرفتی..که اگه زمستون باشه کسی کلنجار رفتن ِتو با بغضتُ نمی بینه.
از: خود