- علاقهمند به خواندن.خواندن هرچیزی..خواندن شعر..خواندن آواز..خواندن چشم های آدم ها..خواندن حرف های آدم ها..
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این که درد گفته بشه یا نشه,شنیده بشه یا نشه..مهم نیست..مهم این که اون کسی که باید,بدونه درد داری..اون موقع تحملش آسونتره.اون موقع میدونی دردت یه گوشه ی امنه,گوشه ی امن ِآغوش ِ کسی که یه بایده.
اونجایی که چراغ خونه واسه تو روشنه,همون جا که دلتنگیائو خستگیاتو خندهاتو یکی منتظره...همون جا که یه راست دربست میگیری آدرس میدی اون جا خونه ست...خونه اون آدمی که دلتنگیاش خستگیاش خندهاش رو هرکدوم توی یه خیابون توی یه کوچه...جا گذاشته کجاست؟
شما که سواد داری,لیسانس داری,روزنامه خوونی با بزرگون میشینی,حرف میزنی...همه چی میدونی. شما که کله ت پُره,معلم مردم گنگی واسه هر چی که میگن جواب داری,در نمیمونی بگو از چیه که من دلم گرفته! راه میرم دلم گرفته,می شینم دلم گرفته گریه می کنم,می خندم, پا میشم, دلم گرفته!.. /محمد صالح علاء
بغض می کنی یه وقتایی,توو خیابون,وسط یه عالمه آدم..وسط آهسته راه رفتن آدما..که اگه زمستون بود به بهانه سرما دستاتو می کردی توو جیبات..سرتو مینداختی پایین ُکج میکردی توی شالت..تند تند راه میرفتی..که اگه زمستون باشه کسی کلنجار رفتن ِتو با بغضتُ نمی بینه.
آبی هایم مرده اند و این رنگ ها در من به عزا نشسته اند.
قهوه ای ِ سرد,سیاه ِ عمیق,سبز ِخیس,آبی ِگرفته,خاکستری ِخاکستر شده,قرمز ِمست,سیاه ِگریسته,زردِ خسته, سفید ِمطلق...
آدامس ِ در دهانم را پشت ِسر ِهم باد می کنم و هربار باد می شود تصویرت در ذهنم و هربار چشم هایت درشت تر و خیره تر به من,روی حباب های باد شده کش می آید و بعد وقتی لبخند می زنی حباب ها شروع می کنند به ترکیدن و بعد خنده هایت مثل ِ بمب می ترکند در سَرَم, سرم از صدای ِ خنده هایت باد کرده و سر ِمن می ترکد مثل ِیک آدامس ِباد شده در دهان ِزمین و بعد زمین پُر می شود از صدایِ خنده هایت...
باید خودم را در آبی زلال حل کنم و به دست های سفالگری بسپارم و آنقدر بین دست های ترک خورده اش از آب و گل بچرخم تا اندازه دست های سفالگر بشوم و شکل دست هایش را بگیرم و بوی خاکُ آب در من بپیچد,تا هرروز خودم را با جای خالیت اندازه نگیرم.من باید سفالگری پیدا کنم!