در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال برنا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 18:25:27
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید


این بیماری سلامت کلمات نیز هست. ممکن است که کلمات با ابهام پاره پاره شوند، اما این ابهام چیز خوبی است-بدون آن هیچ گفتگویی ممکن نمی بود.ممکن است که آن ها به واسطه ی سوء تفاهم اشتباه شوند-اما این سوءتفاهم امکان فهم ماست.ممکن است که آنها از خلاء مملو باشند اما این خلاء همان معنای آن هاست .
موریس بلانشو، کار آتش

ممکن است که آنها از خلاء مملو باشند اما این خلاء همان معنای آن هاست .
۲۶ مرداد ۱۳۹۳
ببخشید اینجا می نویسم؛ خواهش می کنم به پیشنهاد دوستانتان، پیشنهاد بنده را در مورد تیوال با هدف تعامل بیشتر کاربران، مطالعه بفرمایید.
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم و تا زمان مرگ ادامه دهیم ...
خیلی ها اینطور زندگی می کنند .
دست اندازِ کم طاقتی را رد کرده اند و افتاده اند توی سرازیری عادت !
اوریانا فالاچی

کتاب نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشدش عالیییییییییی بود یعنی به معنای واقعی کلمه عالی بود.
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
سپاس..بسیار زیباست!
۲۶ مرداد ۱۳۹۳
چه حقیقت تلخی رو بیان کردین .
۲۷ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


واقعیت تلخ آن است که بوی گند بیشعوری از سراسر دنیای ما به مشام می رسد و اگر برای زدودن آن کاری نکنیم به فاجعه خواهد انجامید. فاجعه وقتی است که دیگر این بو را از فرط تکرار و عادت احساس نکنیم.
بویی حس نمی کنید؟
____________
بیشعوری _ دکتر خاویر کرمنت




یک زن
اگر بخواهد
حتی می تواند با صدایش
تو را در آغوش بگیرد




از: ایلهان برک
بذار باور کنم هستی , بذار برگردم از کابوس
بذار پیدا کنم ماهو , میونِ این همه فانوس

بذار باور کنم هستی , تنم گرماتو حس کرده
بذار احساسِ این خونه , به دورانِ تو برگرده

بگو من تا کجا باید , از احساسِ تو خالی شم
بگو تا کِی هم‌آغوشِ , یه محبوبِ خیالی ... دیدن ادامه ›› شم

یه عمره جای خالیتو , شبا با ماه پُر کردم
هوای خونه رو هر شب , فقط با آه پُر کردم

دارم بی‌وقفه از فکرت , من از یادِ خودم می‌رم
نمی‌دونم چرا یک شب , فراموشی نمی‌گیرم



روزبه بمانی
۲۴ مرداد ۱۳۹۳
ممنون آقای جواد
۲۵ مرداد ۱۳۹۳
ولی من هرگز کسى که به
خاطرم گریه کرده بود را
ترک نمى‌کردم...

#ایلهان_برک

💙🦋💔
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


تو را نگاه می‌کنم
که خفته‌ای کنار من
پس از تمام اضطراب، عذاب و انتظار من

تو را نگاه می‌کنم
که دیدنی‌ترین
تویی
و از تو حرف می‌زنم
که گفتنی‌ترین
تویی

من از تو حرف می‌زنم،
شب عاشقانه می‌شود

تو را ادامه می‌دهم،
همین ترانه ... دیدن ادامه ›› می‌شود

کاش به شهر خوب تو
مرا همیشه راه بود
راه به تو رسیدنم،
همین پل نگاه بود
مرا ببر به خواب خود
که خسته‌ام از همه کس
که خواب و بیداری من
هر دو شکنجه بود و بس
اردلان سرفراز



دیوانه نمی‌گوید، دوستت دارم!
دیوانه می‌رَود تمام دوست داشتن را،
به هر جان کَندنی، جمع می‌کند از هر دَری،
می‌زند زیر بغل،
می‌ریزد پای کسی که،
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!


از: مهدیه لطیفی


نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته ... دیدن ادامه ›› است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر

یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان

مهدی اخوان ثالث



رعیت صفر است_ تا بدانی _ رعیت را در شمار صفر آور،و بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شماره اند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یک اند و رعیت صفر است. با اینهمه بهای هرسلطان رعیت است، و هیچ عددی بی صفر بزرگ نشود، چنان که هزار بی صفرهایش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ می نماید و بیش از همه است.



از: طومار شیخ شرزین/ بهرام بیضایی


پس تو میتوانی خودت را محاکمه بکنی.این مشکل ترین کار است. محاکمه کردنِ خود بسیار مشکل تر از محاکمه کردنِ دیگری است. اگر بتوانی درباره خودت درست حکم کنی معلوم می شود که حکیم واقعی هستی.


از: شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری/ ابوالحسن نجفی
به طور وحشتناکی این کتابو دوست داشتم... و دارم!!
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


دلت نمی گیرد از تاریکی، دختر جان؟ من که نیامده دلم گرفت. قبرستان کرده ای این اتاق را - کجا جا کرده ای دَده های این خانه را؟ چه بی رمق شده اند این چشم هایت، دختر جان. گریه کرده ای یا تازه چشم باز کرده ای از خواب ِ قیلوله؟ خواب ِ نحسی ست این خواب ِ روزهای بارانی - چه خوب که من با خودم آوردم این چند تکه النگ و دولنگ ِ بزک را. کمی سُرمه حال می آورد این چشم ها را - به چی نگاه می کنی میان تاریکی این باغ؟ چه خوفی افتاده به باغ. نگاه نکن، دختر جان. دلتنگی می آورد این باران ِ نحس. مرا که دلتنگ کرد - وای، «شاتوبریان». گفتم چرا قمبرک زده ای در این اتاق ِ بی گفت و لُفت. این «شاتوبریان» و این باران - با هم - می شوند درد ِ بی درمان.


از: کبوتری ناگهان / محمد چرم شیر
باخوندن این متن انگار یکی نشسته روبرم
نه نه !! نشسته نه
انگاری من نشسته ام روی زمین وبه پنجره چشم دوخته ام ویکی
روبرویم ایستاده وراه میرود ولبخندهای گنده میزندوکلی ادا اطواردرمیاورد...
وصف حال من بود عجیب!!
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
با این متن دقایقی را واقعی زندگی کردم...

خیلی عالی بود برنای عزیز...
۲۳ مرداد ۱۳۹۳
ممنونیم از آقای چرمشیر :)
۲۳ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


شرزین : روزگاری سخن از خرد گفتم دندانم شکستید، و امروز در پی لقمه ای قلم می تراشم می شکنید. چه بنایی می خواستم برآورم در این ویرانه، و چنان کردید که بر پای خویشتن ایستادن نمی توانم، و هر دم در ظلمات خندقی یا چاهی فرو می افتم و از درد، اندیشه فراموش کرده ام .

طومار شیخ شرزین/ بهرام بیضایی


تو ای باران، ای باران که آوارها و ویرانه‌ها را می‌شویی، ای باران که مردارها را می‌شویی، نیز مهربان باش و تاریخ ِ ملّتم را بشوی.

ستاره‌ها در دست / آدونیس

۲۱ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید



گریزگاه کجاست؟
درحالی‌که چشمانت در برابر من است و فراقتْ پشتِ سر .



از: زنی عاشق در میان دوات : غادة السّمان/ عبدالحسین فرزاد


.... چون من وقتی چیزی را می خوانم در واقع نمی خوانم . جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم یا مثل لیکوری می نوشم تا آنکه اندیشه مثل الکل در وجود من حل شود تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد .....

تنهایی پر هیاهو / بهومیل هرابال

کاشکی جناب پرویز دوایی به ترجمه سایر آثار هرابال رضایت می دادند :(( مرسی برنای عزیز
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
من نصفه رهاش کردم :دی
۲۱ مرداد ۱۳۹۳

خواهش میکنم خانمها و آقایان ، خوشحالم که دوست داشتین ، دست آقای نویسنده و مترجم درد نکنه . :)

رهام گرامی : میلان کوندرا هرابال را بهترین نویسنده ی امروز چک میخواند و یوزف اشکوورتسکی نویسنده دیگر معاصر چک وجود و حضور هرابال را در ادبیات معاصر چک ، انقلابی توصیفه میکنه . سوزان سونتاگ هم گفته : تنهایی پرهیاهو یکی از بیست کتابی است که تصویر نوشتن را در عصر ما بازمینماید ... دیدن ادامه ›› .
کتاب روایت تک‌گویی درونگرایانه یک کارگر به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار می‌گذراند و کتاب‌هایی را که از سوی اداره سانسور به آن‌جا می‌آورند را خمیر می‌کند.آقای هانتا با خواندن این کتاب‌ها دنیا را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


عاطفه ی آدمی را می توان در مویرگ ِ چشمان ِ او هم بازیافت.



از: محمود دولت آبادی - آن مادیان سرخ یال


آخرین حیرت زمانی ست
که دیگر پی می بری
چیزی تو را به حیرت وانمی‌دارد.



از: ریچارد براتیگان



همه آن پیچ و تاب های بحث
کش دادن لحظه های با تو بودن
بهانه ای بود
تا اندکی دیرتر
کلید بر قفل خانه نهم
و سقوط کنم در آغوش سرد و سیاه
تنهایی.



از: فرانسیسکو ویلا تورو ترجمه احمد پوری


جیب دلم از علاقه خالی ست
نه بوسه دارم
نه کسی سر ماه دوستت دارم به حسابم می ریزد
من فقط هستم
پدری که حین عبور از بازار
ذهن کودک درونش را
تا دم در خانه با آغوش می ... دیدن ادامه ›› بندد
که مبادا به سرش چرا بپیچد و غر بزند
اگر برایتان زحمتی نیست
این جمله ی مرا به خاطر بسپارید
برای مردی که از این اتاق به آن اتاق تنهاست
تماشای عشق بازی جوراب ها یی که در آورده هم
سخت است

رسول ادهمی
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
برنا جان واقعأ زیبا بودن هر دو.مرسی :)
۲۰ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید



پیش از آنکه ترکت کنم
تمام خیابان هایی که با هم پیموده بودیم را از آن خود کردم
یعنی بلوار کشاورز را هزاربار سوی تو برگشتم
یعنی ولیعصر را در حافظه ی کفش هایم حفظ کردم
یعنی نگذاشتم خاطره ای از تو
در نقطه ای از تهران زنده باشد و برش نداشته باشم.
سیدمحمد مرکبیان


kasi peyda mishe ke bolvar keshavarzo valiasr barash khatereye dardnaki nabashe??
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
نینا راست می گی. ولیعصر ....
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید



آدمک چوبی هم باشی ... آن قدر نگاهت می کنم تا جوانه بزنی .
گراناز موسوی


ای جان!
:)
۱۴ مرداد ۱۳۹۳
**خیلیییییییى قشنگ بوووود**
۱۵ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


در من سربازی سالهاست جنگیده و حال هیچ ندارد؛
نه فرزندی، نه مادر، نه پدر، نه دوستی و نه حتی خانه یی...
اما هنوز ایستاده است لب تنها مرزی که باقی مانده است.
و ذره ذره جانش را می دهد برای وطنش.
وطنش تن توست؛ تنها چیزی که برای کهنه سرباز باقیمانده...

از: امید بلاغتی


ما چون دو دریچه روبه روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آیینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد...

اخوان ثالث
۱۴ مرداد ۱۳۹۳
خیلی زیبا بود
۱۸ مرداد ۱۳۹۳
خیلی خیلی دوستش داشتم.عالی بود
۲۰ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید



هر سه [حرکاتِ جنگ را تقلید می‌کنند]: نگاه کن خیر ندیده، برام نقشه کشیده، کمند گیسوانش، برام تاری تنیده، دو ابروی چنانش، چو خنجرها خمیده، بدان تیر نگاهش، کمانش را زهیده، زده بر قلب عاشق، که خونش را مکیده!
[می‌ریزند زمین چو تیرخوردگان]

یاقوت [خندان بلند می‌شود]: یاد ارباب قبلیم افتادم. یادش به‌خیر، برای خودش آزاده‌ای بود تا به ... دیدن ادامه ›› دام عشق افتاد.

مبارک [می‌زند به گریه‌ای مسخره]: وی ــ!

الماس: عشق؟

مبارک [خود را باد می‌کند]: اربابش!

الماس [به مسخره]: بلی یکتای روزگار؛ نام نامی‌اش معروفِ خاص و عام!

یاقوت: از کجا فهمیدین اسمش معروفه؟

الماس: مگه اسمش معروفه؟

یاقوت: آره خب، خیلی هم معروفه!

مبارک: هه! ــ پس اسمش معروفه!

یاقوت: تقصیر خودش نیست؛ پدر و مادر بی‌سلیقگی کرد. اینجا قدغنه؟

الماس: کی گفته قدغنه؟ [به مبارک] تو گفتی؟

مبارک: کی دیده من گفتم؟

الماس: منم که نگفتم. فقط مثل این‌که شنیدم اسم اون جوانک عیار هم همین بود. نه؟ غلط نکنم: معروف!

یاقوت [پسِ کله‌اش را می‌خاراند]: عجیبه. عجیبه.

آن دو [بشکن‌زنان]: نجابت خرج جیبه!

یاقوت: چهارده سالگی از خونه بیرون زد که لیاقتشو به خودش ثابت کنه.

مبارک: ثابت کرد؟

الماس: به خونه برگشت؟

یاقوت: خونه قبلاً سرش خراب شده بود.

مبارک: از هوار؟

یاقوت: از جنگ!

الماس: پس بگو از اول بی‌خونمون بوده!

هر سه [بشکن‌زنان]: دعا به جانت شوم، خط امانت شوم. قاتق نانت شوم، تیر کمانت شوم!

یاقوت: سالها شغلی نداشت جز جنگ؛ کمِ کم برای خودش یکه پهلوونی بود یه سر و گردن بالاتر از دیگرون.

مبارک: ای امون!

الماس [صدا عوض می‌کند به مسخره]: لاف‌زدن که مالیات نداره!

مبارک [صدا عوض می‌کند به مسخره]: پیاده می‌جنگید یا سواره؟

یاقوت: همه‌جور زیاد گشته بود و زیاد کشته بود. اما دید با کشتن دشمن دشمنی تموم نمیشه؛ برعکس هرچی دشمن می‌کشی باز دشمنی بیشتر می‌شه. با خودش قسم خورد که بی‌شمشیر بره جلو؛ با عقل. آره با عقل ــ رفت در راه عیاری.

مبارک: ترک میدون کرد. ها؟

یاقوت: گفت ببر ببرو نمی‌کشه، شیر شیرو نمی‌کشه، گرگ گرگو نمی‌کشه، آدمیزاد آدمیزادو می‌کشه؛ غلاف کرد و سپر انداخت، گفت اگر آدمیت اینه من نیستم.
_______________________________________________

"جنگنامه‌ی غلامان: بهرام بیضایی"