در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | برنا: دلت نمی گیرد از تاریکی، دختر جان؟ من که نیامده دلم گرفت. قبرستان ک
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:14:31


دلت نمی گیرد از تاریکی، دختر جان؟ من که نیامده دلم گرفت. قبرستان کرده ای این اتاق را - کجا جا کرده ای دَده های این خانه را؟ چه بی رمق شده اند این چشم هایت، دختر جان. گریه کرده ای یا تازه چشم باز کرده ای از خواب ِ قیلوله؟ خواب ِ نحسی ست این خواب ِ روزهای بارانی - چه خوب که من با خودم آوردم این چند تکه النگ و دولنگ ِ بزک را. کمی سُرمه حال می آورد این چشم ها را - به چی نگاه می کنی میان تاریکی این باغ؟ چه خوفی افتاده به باغ. نگاه نکن، دختر جان. دلتنگی می آورد این باران ِ نحس. مرا که دلتنگ کرد - وای، «شاتوبریان». گفتم چرا قمبرک زده ای در این اتاق ِ بی گفت و لُفت. این «شاتوبریان» و این باران - با هم - می شوند درد ِ بی درمان.


از: کبوتری ناگهان / محمد چرم شیر
باخوندن این متن انگار یکی نشسته روبرم
نه نه !! نشسته نه
انگاری من نشسته ام روی زمین وبه پنجره چشم دوخته ام ویکی
روبرویم ایستاده وراه میرود ولبخندهای گنده میزندوکلی ادا اطواردرمیاورد...
وصف حال من بود عجیب!!
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
با این متن دقایقی را واقعی زندگی کردم...

خیلی عالی بود برنای عزیز...
۲۳ مرداد ۱۳۹۳
ممنونیم از آقای چرمشیر :)
۲۳ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید