هر سه [حرکاتِ جنگ را تقلید میکنند]: نگاه کن خیر ندیده، برام نقشه کشیده، کمند گیسوانش، برام تاری تنیده، دو ابروی چنانش، چو خنجرها خمیده، بدان تیر نگاهش، کمانش را زهیده، زده بر قلب عاشق، که خونش را مکیده!
[میریزند زمین چو تیرخوردگان]
یاقوت [خندان بلند میشود]: یاد ارباب قبلیم افتادم. یادش بهخیر، برای خودش آزادهای بود تا به
... دیدن ادامه ››
دام عشق افتاد.
مبارک [میزند به گریهای مسخره]: وی ــ!
الماس: عشق؟
مبارک [خود را باد میکند]: اربابش!
الماس [به مسخره]: بلی یکتای روزگار؛ نام نامیاش معروفِ خاص و عام!
یاقوت: از کجا فهمیدین اسمش معروفه؟
الماس: مگه اسمش معروفه؟
یاقوت: آره خب، خیلی هم معروفه!
مبارک: هه! ــ پس اسمش معروفه!
یاقوت: تقصیر خودش نیست؛ پدر و مادر بیسلیقگی کرد. اینجا قدغنه؟
الماس: کی گفته قدغنه؟ [به مبارک] تو گفتی؟
مبارک: کی دیده من گفتم؟
الماس: منم که نگفتم. فقط مثل اینکه شنیدم اسم اون جوانک عیار هم همین بود. نه؟ غلط نکنم: معروف!
یاقوت [پسِ کلهاش را میخاراند]: عجیبه. عجیبه.
آن دو [بشکنزنان]: نجابت خرج جیبه!
یاقوت: چهارده سالگی از خونه بیرون زد که لیاقتشو به خودش ثابت کنه.
مبارک: ثابت کرد؟
الماس: به خونه برگشت؟
یاقوت: خونه قبلاً سرش خراب شده بود.
مبارک: از هوار؟
یاقوت: از جنگ!
الماس: پس بگو از اول بیخونمون بوده!
هر سه [بشکنزنان]: دعا به جانت شوم، خط امانت شوم. قاتق نانت شوم، تیر کمانت شوم!
یاقوت: سالها شغلی نداشت جز جنگ؛ کمِ کم برای خودش یکه پهلوونی بود یه سر و گردن بالاتر از دیگرون.
مبارک: ای امون!
الماس [صدا عوض میکند به مسخره]: لافزدن که مالیات نداره!
مبارک [صدا عوض میکند به مسخره]: پیاده میجنگید یا سواره؟
یاقوت: همهجور زیاد گشته بود و زیاد کشته بود. اما دید با کشتن دشمن دشمنی تموم نمیشه؛ برعکس هرچی دشمن میکشی باز دشمنی بیشتر میشه. با خودش قسم خورد که بیشمشیر بره جلو؛ با عقل. آره با عقل ــ رفت در راه عیاری.
مبارک: ترک میدون کرد. ها؟
یاقوت: گفت ببر ببرو نمیکشه، شیر شیرو نمیکشه، گرگ گرگو نمیکشه، آدمیزاد آدمیزادو میکشه؛ غلاف کرد و سپر انداخت، گفت اگر آدمیت اینه من نیستم.
_______________________________________________
"جنگنامهی غلامان: بهرام بیضایی"