تئاتر دوبار زاده شد و هر دو بار هم از دل موسیقی - استانیفسکی (بروشور کارگاه خانه نمایش آو)
سخنی که به واقع سر لوحه کار خانه نمایش آو بود در اجرایی که دیدم
انسان هایی که ترس درون و بیرون خود را گاه بر سر چیزهای بی ارزش و بیگناه خالی میکنند از فرط روشنفکرمآبی که میگوید همین که به قبح کارت پی بردی کافیست همین که شخصا عذاب کشیده ای از عملی که انجام داده پاکی به مثابه طفلی نوپا!!!!
همین که 10 سال نه 20 سال در خود اسیری برای ترس از اسارت در حقیقت - همین که به مشامت تعفن ذهن خودت برسد کافیست - همین که آرزوی روشنایی بر دلت بمانند کافیست
اسیریم در روشنفکرمآبی متعفن دربند شده خودمان که برای تفریح هم که شده هر از گاهی به جانشان میوفتیم و سر و صدای افکارمان گوش فلک را کر
... دیدن ادامه ››
می کند اما هیاهویی برای هیچ میکنیم چون که خودمان هم از افکارمان متنفریم درگیریم در افکار پوسیده روشنفکرمآبی که اسارتمان را نه برای تفکر بلکه برای فرار از حقیقت موجود می خواهد و تعفن ذهن آلوده برای ما یک شکنجه گاه خودخواسته شده است نه برای جهیدن از درون متعفن خود
ترس از روشنایی حقیقت روح ما را چنان دربند کرده که خوی وحشی انسانیمان سرریز کرده و هر چه در کنارمان هست محکوم به تحمل ماست حتی پست ترین مواد خروجی رو زمین حتی والاترین موجود کنارمان در زمین
چیستی انسان برای بقا سوالیست که جوابهای فراوانش بی جواب مانده اند
انسانی که میتواند به اوج موجودیت خویش برسد و یا گاه چنان فرود آید که برای فرار از خود خوک شدن را به هرچه هست ترجیح بدهد و ای کاش در کنار ما هم پراسکویایی باشد برای نواختن شلاق بر خوی وحشی انسانیمان یا که تبر بزند بر قفل زندان تفکر ، شجاعت و آدمیت
(رسما ببخشید این مخ ما سیم میماش قاطی شده در حال سیم کشی هستیم)
اما نکته ضعفهایی هم داشت اینکار
ضعف اجرا که به دلیل نحوه بازی گیری کارگردان از کار داشت باعث می شد که گاه از دیالوگ گویی های زن و شوهر سر گیجه بگیری و شاید دلت میخواست مانند تماشاگر روبرو کمی چرت بزنی تا جیغ زن بیدارت کند
اجرای کودک جالب بود اما در اوج بی سلیقگی بود
بچه خردسال که در دوران قبل از 1945 میلادی در روسیه زندگی میکرد اما شلوارک لی و تی شرت قرمز به تن داشت !!!
اما با تمام نقص ها تجربه نوینی از همراه کردن تماشاچی با کار بود
و اما یک نکته دیگر
اجرایی که با تلفیق موسیقی در آن به کنسرت گروه راک آو خوش آمدید
به شخصه موسیقی کار را دوست داشتم و اگر بازیگر مرد اجرا را یکبار دیگر می دیدم پیشنهاد میکرد یک بند راک راه بندازه چون واقعا صدای عالی برای اجرای راک داره
اما من به عنوان یک تماشاگر ساده تئاتر نمیدانم استانیفسکی موقع گفتن اون کلمات به چه می اندیشیده اما من در پس موسیقی تولد تئاتر ندیدم مرگ تئاتر دیدم گروههای زیادی از تئاتر که دارند به موسیقی های چسب کاری شده به اجرا عملا شما را به کنسرت دعوت می کنند نه اجرا و هر آنچه ضعف دارند را در به به و چه چه موسیقی کار مخفی می کنند این حقه ساده اما اصلا مورد پسند نیست حالا می خواهد هر که باشد جلال تهرانی سیندرلا - علی رفیعی یرما و یا کارگردانان جوان و نوپای تئاتری
آنچه که هست اینه که من دارم کم کم به تئاتری میرسم که به طوری فاجعه باری پر از موسیقی شده و موسیقی زنده ترفندی شده برای جذب مخاطب و پنهان کردن کاستی ها و کم کاری ها
شاید موسیقی یرما خوب بوده باشد شاید موسیقی جایی میان خوک ها خوب بوده باشد اما در پس همه این ها من یک تماشاگر ساده تئاتر آمده ام تئاتر ببینم آمده ام هنرمندانه ترین هنر نمایش را ببینم آمده ام ببینم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم آمده ام به دنبال روایت دغدغه