نقطه قوت بسیار پررنگ فیلم گره های داستانیه ( قضاوت کردن در مورد دیگران: یکی از دغدغه اصلی آقای فرهادی) که دقیقا مطابق توصیف ایشون همچون عروسکهای ماتریوشکا از دل هم بیرون می آن و ضرباهنگ سریع فیلمنامه رو شکل میدن. وسواس در میزانسنها و فیلمبرداری آقای کلاری در چنین میزانسنهای پیچیده ای قابل ستایشه. استعاره های رنگ زدن- رنگی شدن- لکه لباس به جا مانده از " گذشته" تیتراژ ابتدایی و نقش بستن عنوان "گذشته" هنگام دنده عقب اومدن و برخورد ماشین دردناک بودن واکاوی گذشته از همون ابتدا رو پیش بینی می کنه و سکانس پرتعلیق انتهایی بسیار هوشمندانه نوشته شده. اینها لذت کافی و فراتر از اون به من می ده. اما نکات منفی فیلم یکی بازی بازیگرانه( به خصوص علی مصفای دوست داشتنی و به استثنای پسربچه فواد!). تمام بازیگران در حالتی خواب آلود و با لحنی مونوتون در اکثر سکانسهای پرتنش حضور دارند. "بشین! می خوای به مارین بگی یا می خوای تمام عمر عذاب بکشی؟" همانطور ادا می شه که" بشین! میلک شیک می زنی یا اسپرسو؟" بازی احمد مقابل هیچ کدام از بازیگران در نیومده. من اگه رازی داشته باشم حتی در حد " فلانی دیروز دکمه های پیرهنشو جابجا بسته بود" آخرین نفری که این راز رو باهاش در میون می ذارم "احمد"ه! به علاوه چرا خانم بژو اینقدر کثیر الازدواج بودن؟ در واکاوی گذشته نقش شوهر مرموز اول که در بروکسل اقامت می فرمایند مشخص نیست.از 4 سال زندگی با احمد هم ما عملا چیزی نمی دونیم. در حد یک شهریاری که بوده و لئا و لوسی رو اشتباه می گرفته (حدودا 7 سال اختلاف سن دارن!شهریار دقت کن!). ظاهرا نقش شوهر محترم و مرموز اول صرفا در همکاری در به دنبا اومدن "لوسی"-دختر نوجوان که مرکز تمام گره های داستانه- بوده و از این شوهر استفاده ابزاری شده.! چون به گفته آقای فرهادی عذرخواهی از موتیفهای اصلی فیلمه من به شخصه از شوهر اول عذرخواهی می کنم!