اوهام غریب
دریغا !
پرنده هایی که
پرواز شدند
میان قاب و خاطره
و پشت کلون تنهایی هامان
آواز شدند
و آوازشان پیچید میان تالارها
اینک ، غروب
سوت مسکوت تالار
حتی نام ها را غایب مفرد می داند
و گوش هامان پُر می شود
از هیاهوی کلاغان پاییزی
که لای پرده های سماخ جر می خورند
و گل ها را
می سوزند
در این اوهام غریب .