قمار
زمانی جانی داشتم آن را فدای یار کردم
آن زمان ترسی در دل داشتم کز آن فرار کردم
آن زمان گذشت وُ امروز ترسم فرا رسید
گوهر عمر خویش را ارزانی دلدار کردم
فصل های زندگی ام دانه دانه ته کشیدند وُ من،
زمستان شدم وُ آرزوی بهار کردم
روزهایم در منگی سپری شد وُ شب هایم در مستی
جسم را روشن
... دیدن ادامه ››
ولی روحم را تیره وُ تار کردم
از هر آن چه که بودم رسیدم به این حال
حالی که از رسیدن به آن احساس وقار کردم
حالم خوش نیست وُ دگر روانم گشته مریض!
حتی دشمنان خویش را نیز غمخوار کردم
ایستادم در میدان نبرد من وُ خاطرات
خاطرات را آتش زدم وُ دل را ناکار کردم
نه خاطرات آتش گرفتند وُ نه دل کشید از آن دست!
این میان تنها من بودم که خود را خوار کردم!
حال ایستاده ام رو به آینه ای سالخورده
آینه! مرا ببخش! من با تو چه کار کردم!
: این تو هستی که باید مرا ببخشی ای جوان!
من بودم که با زندگی ات قمار کردم!