تو به باغ می روی
ومن در کنار پنجره
به نگاه پژمرده گلهای اتاقم می نگرم
تو در دشت قدم می زنی
ومن در چهارسوی اتاقم
بارها و بارها دیوار را ملاقات میکنم
تو صعود می کنی به بلندای کوه ها
و هر بار پرنده ای را پرواز می دهی
و من در بام خانه ام
به دنبال موش های خوابیده و بی رمقی می گردم
... دیدن ادامه ››
تا همین زندگی نصفه و نیمه شان را هم ساقط کنم
تو هر شب زیر سقف ستارگان
هم صحبت می شوی با خدا
ومن هر شب گرم صحبت می شوم
با فروشنده ای تا ببینم نسیه دارد یا نه ؟!
وتو در آخر هم نشین با درختان باغ ، هم مسیر با پرندگان کوه و دشت
وهم صدا با خدایت ترک میکنی زمینش را
و به زیر خاک می روی
من هم ملاقات میکنم تورا
در زیر انبوهی از خاک در حالی که ترک کرده ام زمین را
با کوله باری از ندیدن ها ، نفهمیدن ها و حس نکردن ها
با سوالی مانده در ذهنم ...زندگی چه بود ؟!
و من چه بودم؟!!