من به آن شعر های بی سر و ته
ایمان داشتم
و به کوچ ِ لاک پشت ِ قصه های مادربزرگ .
و سال ها
این لحظه را زندگی کردم .
اما
دلبرکم ،
دیر آمده ای !
کلاغ ِ احمق ِ قصه مان ،
مدت هاست که فکر می کند
به خانه اش رسیده .
و جوجه هایش را
پیش از پایان ِ پاییز شمرده
و سر بریده .
از: الف.ع