انان که بانگ دوست شنیدند ، رفتند
او را به عشق دیدند و رفتند ، رفتند
آن روز که شهر پر ز فرار از فشنگ بود
آنان به سوی کربلای جنگ ، رفتند
ما از سر ، زرق و برق شهر ، ماندیم
همسایه ها ، با لباس خون ، رفتند
امروز نگاه می کنم ، چند سال قبل
چه شمع هایی ، پروانه صفت ، رفتند
ظلم شب جنگ ، چه تاریک کرده بود
اینان همه نور بودند که رفتند
همت ، علمدار ، باکری کم نبود
آوینی و بهشتی که بی فکر نبود
من بودم و خود به خود گول می زدم
آنان نظر کرده بودند ، که رفتند
۱ نفر
این را
امتیاز دادهاست