قلبم از بُنیه فرو ریخت ز بنیاد شکست
از همان لحظه که میبردی اش از یاد شکست
به مدد های یدِ آتش مهرت خوش بود
حیف دستان مددکاریِ امداد شکست
من که یک برد ندیدم ز قمار دل و داد
شد نصیبم صدهزار و صد و هفتاد شکست
رفته از دست شمارِ همه دلتنگی من
شده مغلوب، مکرر تن اعداد شکست
دلکم برزخ و از داغ غم شیرین سوخت
... دیدن ادامه ››
تیشه بر کوه نشست و دل فرهاد شکست
عشق را خواند به گوشم ابوی ام همه عمر
هفت پشتم همگی حال از اجداد شکست
باورم نیست کز این حیث نبردم ثمری
آنچه را عشق پدر کرد قلمداد شکست
غم این نطفه و آبستن شعرم کم نیست
مادر قافیه تا طفلک خود زاد شکست
ای رفیقان غزل آخر من ناقص ماند
شد قلم پای مضامین، قلم افتاد شکست
مجتبی حیدری🌹