سلام گل من چه خبر؟
خبری از ما ندارید خوشید؟
توی سرما لباس گرم می پوشید؟
فکر نمی کنم الان خونه باشید
تو بازار عشق یوقتی گم نشید
سر کار بودم دارم میرم خونه!
فکر کنم کوک مدادم میزونه
داره باز شعر میگه از بی خبری
تا کاغذ گوش کنه و دیکته کنه
امروزم مثل روزای قبل گذشت
این روزا بی تو مثل یه خاطرس
این دقیقه ، ثانیه ، ای هم نفس
داره میزنه به صبر من تبر
قلمم راه میره رو شعرای تو
سبک راه رفتنشم یه فاجعس
واژه ها باز کم آوردن پیش من
یه مداد مونده و من ، همین و بس