مکنی از غم عشقت به حق ، ابا الابراتم
در آرزوی تو عمریست رشک نیل و فراتم
به وجد گرم سماع، همچنان خاموش رومم
به عجز غرق مناجات همچو پیر هراتم
مرا چه بیم و امیدی ،مرا چه رغبت و رهبی
که بر سبیل سرای تو سال ها به صراطم
ز ریش ریش حریر دل و سیاهی روزم
عجب مدار که عمریست همنشین دواتم
به گور می نروم تا تو در کنار من آیی
گمان مبر که دل آسوده ای به دور مماتم
مگیر خرده سخن دان به لفظ غامض بی خود
نهاده چرخ به روز ازل ز خیل غلاتم