قسمتم نیست که بر زلف تو دستی بکشم
از غم دل برهم لذت مستی بکشم
حاصلم چیست از این حول و هیاهوی جهان
خوش تر آن لحظه که پای از سر هستی بکشم
زورقی شب زده ام لعبت امواج نظر
پای از این لجه به در به که به جستی بکشم
فتنه ی چشم تو چون عهد به احد ازل است
جاهلم ار که به بر بار الستی بکشم
جاهلم من که خرد ورزم و با این همه لاف
سالهایی است که صد جور ز مستی بکشم
خرمنت ار چه پر آشوب سپاهی
... دیدن ادامه ››
است ولی
من نه مردم که دگر باره شکستی بکشم
بین بدین رخوت مردابی خود دلشادم
همتم نیست که موجانه فرازی و نشستی بکشم
راضیم بر قلم روز نخستین هر چند
قسمتم نیست که بر زلف تو دستی بکشم