در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عباس تقی خانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:47:35
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اگر کسی دو بلیط اضافه برای امروز 26 آذر ماه ، دارد به من خبر دهد لطفا
09107870557
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه بلیط اضافه دارم ... ترانه های قدیمی ... ساعت ۱۸ ... برج میلاد ... جمعه ... ۰۹۱۰۷۸۸۷۵۸۸
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بر هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی



از: مولوی

انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را به یاد دارم
که در غروب آن ها
در خیابان ها از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم
نه غریب
اما این بعدازظهرهای جمعه
پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه بازمی گشتند


از: احمدرضا احمدی
برای اونی که میخواد بره هر کاری هم کنی بهونه های رفتنش بیشتر میشه..

از: ...
5 تا بلیط برای امروز دوشنبه ساعت 21 در صورت تمایل اطلاع دهید
دوست عزیز من یک عدد شو می خوام
شماره تماس 09126158720
۰۳ شهریور ۱۳۹۳
آقای تقی خانی منم دو یا سه تا از بلیط هاتون رو میخوام.ممنون میشم شماره تماس بذارید
۰۳ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی باید رفت
و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت
مثل یاد
مثل خاطره
مثل لبخند
رفتنت ماندنی و باارزش می شود وقتی که باید بروی ، بروی
و ماندنت پوچ و بی فایده ست وقتی که نباید بمانی ، بمانی



از: آنا گاوالدا
به به عباس آقا،این طرف ها ! :)
۰۲ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


ابرها را با نی
اسب‌ها را با سرنا
زن‌ها را با تازیانه می‌گریانند
مردان مغروری
که
با نی‌لبک پری کوچک غمگینی
عاشقانه می‌گریند



از: علیشاه مولوی
هوای رفتن داشتن، خیلی دلگیرتر از خود رفتنه..

از: ...
که " تـــــو" ، بمب اتمـــــی و من هیروشیـــــــــــــما...
گفتم خدا کند که بمانی ... خدا نکرد



از: رویا باقری
می توانید درک کنید
آدمی که روز و شب
آرزوی رسیدن به کسی را دارد
که هر روز و شب
جلوی چشمانش است
و نمی تواند به او دست یابد
چه حسی دارد آن آدم ؟


از: مارگارت آتوود
من میتوانم...


بعد از مدتها جناب تقی خانی خوش آمدید :)
۱۷ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هنوز منتظر تلفن او هستم
کاش یک مشت دو ریالی برایش پست کنم
و همراه آن کاغذی بفرستم
و طوری که بو نبرد
از اختراع گراهام بل برایش بگویم ..



از: محسن عبدی
سر صبح نشسته ام برای شعر
ملیحه می گوید: حالا وقت شیر است نه شعر
بدون شعر از خانه خارج می شوم
گاوی می آید صف شیر را به هم می زند
بدون شیر به خانه برمی گردم
ملیحه می گوید: حالا وقت شعر است نه شیر
شیر می شوم
صف گاوهای جهان را بر هم می زنم




از: " اکبر اکسیر "
چقدر خوب جناب "اکسیر" تو شعراشون با کلمات بازی می کنند. مرسی از انتخاب عالیتون
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
چند وقت پیش متوجه شدم که همشهری جناب اکسیر هستم و به شدت شاد شدم!!!
شاعر نازنینی هستند.
۲۱ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مردان ِ بزرگ بیش از دیگران کودک‌اند. بیش از دیگران نیاز دارند که با زنی راز دل بگشایند و پیشانی خود را بر کف ِ دست‌هایی نرم یا در فرورفتگیِ پیراهنی که روی زانوان کشیده شده است، تکیه دهند...



از: ـ ژان کریستف - رومن رولان ـ
ای وای من،حقیقت محض هست عباس جان،بشدت موافقم...
۲۷ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنها چیزی که قادر است
اراده آهنین شما زن ها را در هم بشکند
عشق است



از: آلبا دسس پدس
البا سخت در اشتباهه
از:یک زن با اراده ی اهنین
۱۷ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وای چه روزهای خوبی ست
که تو می‌آیی
و من لابلای مسافران تشنه
دنبال تو می‌گردم

می‌دانی ؟
مسافران جهان
همیشه تشنه‌اند
مسافران همه آب می‌خواهند
و من تو را

چرا از بین این همه مسافر
یکیش تو نیستی ؟
چی پوشیده‌ای که نشناسم ؟
چرا چهره‌ی ... دیدن ادامه ›› آدم‌های دنیا
غریب شده برای من ؟

چرا از بین اینهمه آدم
تو
فقط تو
نمی‌خندی
چرا انتظارم تمام نمی‌شود ؟
چرا تمام نمی‌شوم ؟
کی می‌آیی ؟

می‌دانی چی ؟
اصلاً نیا
همین که به دنیا آمده‌ای
برای من کافی ست
فقط باش


از: عباس معروفی
فقط باش..
واقعا!!به بعضی ها باید گفت فقط باش
۱۶ اسفند ۱۳۹۲
بیتا نجاتی (tina2677)
فقط باش.همین برایم کافیست.
۱۷ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از یک شعر ِ بلند...

به جز زیبائی‌ات
چیزهای زیادی هستند
که باید انتقال بدهی
وراثت را از لبخندت شروع کن

اوقاتی که زخم‌هایم را می‌بندی
به دخترم بیاموز که زخم
با زخم
که مرد
با مرد تفاوت دارد

... دیدن ادامه ›› بیاموز روی ِ زخم یک مرد
چگونه مرهم بگذارد
که محرمش شود

مهربانی‌ات را به ژن‌هایت تحمیل کن
آنگاه که باقیمانده‌ی سفره را
در برف ِ باغچه می‌تکانی.

کاش می‌دیدی خودت را
وقتی که پرده را کنار می‌زنی وُ
شیشه‎ها را تمیز می‌‌کنی
تا بفهمم که باران
چقدر به خانه‌ی ما زیاد می‌آید

کاش خودت را می دیدی
که از هر طرف زیبایی
و من چگونه از هر طرفی دوستت دارم

کاش خودم را می دیدم
وقت‌هایی که تو را می بینم.

این همه را
به پسرم نیز بیاموز

بیاموز یک زن را
چگونه از هر طرفی زیبا ببیند

بیاموز که در جهان
دو چیز، برای یکبار هم که شده
هر مردی را می گریاند
اولی عشق است و
دومی را
هر کسی خود انتخاب می کند

از من
به پسرم این را منتقل کن
پیش از دوست داشتن وطن
زنان را دوست بدارد...

کاش خودت را می‌دیدی
وقتی که آواز می‌خوانی

آواز می‌خوانی وُ سرامیک‎ها را دستمال می‌کشی
آواز می‎خوانی وُ جارو می‌زنی

آوازهای تو جهان را پاکیزه می‌کنند
آواز ِ تو
گنجشک‌های زیادی را محلی کرده است
آوازهای تو در دستگاهی‌ست
که خون ِ مرا به گردش می‌برد
ـ آوازهایت
در خون ِ آدمی رسوب می‌کنند
در هسته‌ی سلول‌ها رسوخ می‌کنند ـ

خونم را به هر که اهدا کرده‌ام
شنیده‌ام دلتنگ آوازهایی غریب شده است.

به دست‌های تو
وقتی دگمه‌ی پیراهنم را می‌دوزند
یک سر سوزن شک ندارم
داشتن دستان تو
داشتن همدستی ماهرست
در یک‌دست قمار ِ ورق با سرنوشت
دستانت
برگ برنده‌ی حریف را
رو می‌کند.

وقتی کمک می‌کنی بارانی‌ام را بپوشم
دست‌های تو روی شانه‌هایم با منند
در خیابان‌های شهر رهایم نمی‌کنند

دست‌های تو وُ
چتری که برایم خریده‌ای
باران‌های وحشی زیادی را متمدن کرده‌اند.

دست‌های تو
مهارت عجیبی دارند
یک شهر ِ دم‌کشیده را
به گواراترین نوشیدنی تبدیل می‌کنند

استعدادت را
به فرزندانم منتقل کن.

در تو غریزه‌ای هست مجهول
از چهار سمت اصلی
تنها دو جهت را بلدی
بی جهت نیست
چرخه‌ی زندگی ماهی آزاد را
بهتر از همه می‌دانی
غریزه‌ی مسیر یابی‌ات را
خانوادگی کن.

با غالب ژن‌هایم توافق کرده‌ام
به نفع صفات تو مغلوب شوند

تو حروف صدادار را
در خانه بی‌صدا می‌خوابانی

با جمله در ارتباطی
در کلمات همخانواده دقیق می‌شوی
روی در یخچال شعر می‌چسبانی

از صفات اکتسابی‌ات
دستخط‌ات را ارثی کن
دختر و پسرم
از تو زیبا نوشتن بیاموزند
از من پاک کردن ....


از: حسن آذری
یعنی اصلا رفتم توی حال قشنگی .
بسیار سپاااااااااس

با غالب ژن‌هایم توافق کرده‌ام
به نفع صفات تو مغلوب شوند
۱۱ اسفند ۱۳۹۲
عید مبارکی:)
روزاتون بهاری عباس عزیز
۰۷ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رادیو گفت: عاشقت شده‌اند حاکمان ِ تمام کشورها
نامه‌ها کرده‌اند ردّ و بدل سُفَرا در میان ِ رهبرها

دیپلماسی دچار ِ عشق شده، کاری از عقل برنمی‌آید
پشت ِ میز ِ مذاکرات همه دست بردند سمت ِ خنجرها

ارتش ِ شرق و غرب صف بستند تا تو را مال ِ خاک ِ خود بکنند
شهرها، جبهه‌های جنگ شده؛ خانه‌ها، خاکریز سنگرها

عکس ِ تو روی تانک‌ها نصب است، نام ِ تو روی چترهای نجات
یک صدا از تو شعر می‌خوانند ... دیدن ادامه ›› پیش‌مرگان ِ در نفربرها

خط ِ جت‌ها در آسمان از تو، خط ِ آتش به روی خاک از تو
دل به دریا زدند در پی ِ تو، بی‌خیال ِ همه، شناورها

همه سربازها شهید شدند قبل آن که تو را بغل بکنند
توی این امتحان قبول شدند با دل ِ زخم ِ خود، تکاورها

رادیو گفت و گفت و هیچ نگفت، قبل ِ هرکس، تو عشق ِ من بودی
که چگونه جدا شدیم از هم، ما به تقصیر ِ نابرادرها

مرزِ ما یک حیات ِ کوچک بود، پایتخت ِ وطن، تن ِ گرمَت
ارتش ِ سرزمین، تن ِ من بود بی‌خبر از هجوم ِ بربرها

نیمه شب کوچه را قُرُق کردند، ماه ِ من را از آسمان بردند
«ترس» مجبور کرد برخیزند از سر بام ِ ما، کبوترها

صبح ـ صبحی که ماه را بردند ـ خبر رفتنت به کوچه رسید
خیره خیره نگاه می‌کردند توی چشمان ِ هم صنوبرها

یاس آلود و سرد و سردرگُم، کوچه تعبیر عاشقیّت بود
بعد ِ تو، بوف ِ کور می‌خواندند پهلوانپنبه‌ها، قلندرها...
*
رادیو گفت: صلح نزدیک است، تو خودت نامه‌ای فرستادی
توی ِ نامه به من قسم خوردی، جای ِ تو نیست دیگر این وَرها



از: :: مصطفی توفیقی ::
و یک روز فهمیدیم «عزیزم»
نام کوچک هیچ‌کداممان نیست
و شام خوردن زیرِ نور شمع
چشم‌هایمان را کم‌سو می‌کند

سقف
بهانۀ مشترکی بود
که باید از هم می‌گرفتیم
و تاریکیِ موّاجِ خانه را به دو نیم می‌کردیم

تاریکی از دیوارهای شیشه‌ای نشت کرده بود
و ما
دو حبابِ کنار هم بودیم
که می‌ترسیدیم هنگامِ یکی شدن
نبینیم کداممان نابود می‌شود.



از: لیلا کردبچه