پایت را دوباره درآب فرو ببر
رود نه آنی است که بود
و تو نیز
اگرنه آنی که بودی
پس بودی
پس
هستی
شاید
بر سان تصویری بر دیوار غار
خانه هایی که دروازه هایشان رو به مشرق گشوده می شود
میراث معلمین چراغ به دست نیستند
وشاعرانی که به
... دیدن ادامه ››
شهرهای آرمانی وارد می شوند
چیزی برای سرودن نمی یابند
ای معلم بزرگ
بگذار پشت دروازه های آرزو بمانیم
کاری از تو ساخته نیست
اشتباه بزرگ این بود
که برسر در خانه ننوشتند
هرکس هندسه می داند
دانایی اش را پشت در بگذارد
خوش به حال کسانی که می اندیشند
مطمئن اند که می اندیشند
عدسی هایت را بتراش
عدسی هایت برای بودن کافی است
اگر هیچ تجربه ای
آن قدر توانایی ندارد
تاعلتی را دریابد
درحالی که عقربه های ساعت ها در حرکتند
و کشتی ها دردریاها فرو نمی روند
شاید
همین کافی باشد تا یقین کنیم
هرپنبه ای روزی در آتشی خواهد سوخت
......
به نمی دانم هایت ایمان بیاور
نادانی اندوخته ی بزرگی است
به آسمانی که بالای سرم است
و بذرهایی که دردرونم کاشته اند
ایمان دارم
امٌا
تا من به بذر هایم بیندیشم
تو از کونیکسبرگ رفته ای
می دانم
می دانم
دربغداد جایی برای من نیست
حتی در رباط ابوسعید
اگر نگریخته ام
راه قدس را نمی دانم
می دانم
همان طور که جاذبه
سخت مدیون سیب هاست
من نیز به چشمان تو مدیونم
توپلک می زنی
پس من هستم