به قبل آنکه به شام لحد رسی به سرم
به حق صحبت دیرین نشین شبی به برم
جوانی ام به هوای جوانی تو گذشت
رسد زمان چو به خاک اندرم رسی به سرم
حوالت دل غم دیده ام به غیر مکن
حیا کن از رخ زردم ز دیدگان ترم
به حق که باغ بهاری به حق که سیم تنی
به حق که برگ خزانم به حق که روی زرم
گران نبود مرا هیچگاه پند پدر
چگونه گوش بگیرم نصیحت پسرم
گلایه چون کنم ای دلنشین ز شیوه ی تو
من
... دیدن ادامه ››
از سماجت دندان خویش خون جگرم
چو عندلیب فنون سخن نمی دانم
نگو که زاغ سیاهم نگو که بی هنرم
سزای خرمن بی خود چه غیر آتش توست
هزار شکر که عمریست سرو بی ثمرم