در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | mahdi: هدیه ولنتاین همیشه عادت داشتیم من و ندا روز ولنتاین که می شد به چای
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:07:16
هدیه ولنتاین

همیشه عادت داشتیم من و ندا روز ولنتاین که می شد به چایخانه دایی منوچهری میرفتیم

چای خانه ی گرم که دیوارهایش با عکس پهلوانای قدیم نقش گرفته بود و عکسی از امام علی که با

قاب زرینش روی دیوار جلویی نصب شده بود و چشم هر بیننده ای را به خودش جلب میکرد

همیشه ندا جلوتر از من به چایخانه می آمد و روی صندلی چوبی مینشست و وقتی من وارد چایخانه

میشدم با لبخندی که تمام وجودم را غرق شادی ... دیدن ادامه ›› میکرد نگاهم میکرد

وارد چایخانه شدم خبری از اون نگاه نبود روی صندلی نشستم و منتظر ندا ماندم

در بیرون چایخانه درختان اقاقیا که گویی به خود شکوفههای برف گرفته اند منظره جالب و دلچسبی را به

وجود آورده بودند. نیم ساعت گذشت از ندا خبری نبود با همراهش تماس گرفتم اما خاموش بود کم کم

داشتم مضطرب میشدم آخه تا حالا نشده بود که همدیگر را بی خبر گذاشته باشیم - اگر جایی هم

دیر می آمدیم قبلش به هم اطلاع میدادیم - در میان این ترس و دلهره گرمای دستی را بر شانه هایم

احساس کردم ، دلم را به یک باره آرام شد او دایی منوچهری بود -صاحب چایخانه- که با چهره ی

آرام و بی ریا که میشد از عمق چشمان پینه بسته اش مهربانی اش را احساس کرد

رو به من کرد و گفت پسرم نگران نباش می آید کمی منتظر بمان

حرفهایش آرامم میکرد ولی دیگر امیدی به آمدن ندا نداشتم از صندلی برخواستم و قصد رفتن از

چایخانه را کردم- نزدیک در که شدم صدایی از پشت سرم که میگفت " به این زودی کجا میروی مگه

نمیخوای هدیه ولنتایتم بدی " تمام وجودم را گرمایی دیگر بخشید رویم را برگرداندم ندا بود با همان لبخند

همیشگی نگاهم میکرد و دایی منوچهری که با خنده ای بم میگفت مگه نگفتم پسر جون منتظر بمون

بهشون گفتم " خیلی خوب نوبت من هم میشه داشتین سکتم میدادید " و جلو رفتم و هردو را در آغوش

گرفتم

مهدی ه

سارا رضایی، امیرحسین و raha azimi این را امتیاز داده‌اند
لایک ،من برد به خاطراتی دور
۰۲ بهمن ۱۳۹۲
ممنون خوشحالم :)
۰۲ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید