قصه ظهر جمعه تئاتر نبود .....زندگی بود،خود زندگی بود .اگر تا صبح هم ادامه پیدا می کرد من به شخصه خسته نمی شدم( حتی با شلوغی و سر و صدای سالن و جای بدی که داشتم). . دوست ندارم از بدی های کار بگم آقا جان چون اینقدر دوستش داشتم که....اصلاً یه وضعیا :-) .البته که نقاط ضعف آن بسیا کم بود. . متن با داستان و روایتی خطی همراه با گره های مختلف و منطبق با متن و به جا . .آدمهایی که بسیاری از ما دهه شصتی ها آنها را دیده ایم و یادمان است حتی در خانواده و فامیل های خودمان...محمد مساوات کار را کارگردانی نکرده بود،زندگی کرده بود.من جای پای مساوات را در کار و میزانسن ها و حرکات ندیدم و این یعنی کارگردانیه خوب . .جزئی از مضمون های نمایش که دوست داشتم ؛ پسری که بد دهن است اما پای پدر بیمار خود را می بوسد و دل مهربانی دارد با اینکه برادر کوچک خود را می زند اما برای هر چیزی که او می خواهد پول هم به او میدهد و برادر بزرگتر که ظاهراً آدم خوبیست اما میبینیم که تنها جا نماز آب می کشد و انگشت پدر بیمار را پای سند وکالت می زند. . .