پوتزو: آدم ها روی قبر به دنیا می آیند. لحظه ای نور سو سو می زند، و بعد دوباره شب سر می رسد.
استراگون: فکر خوبی است، بیا بهم فحش بدیم.
ولادیمیر: کودن!
استراگون: انگل!
ولادیمیر: ایکبیری!
استراگون: زنجیری!
ولادیمیر: موش فاضلاب!
استراگون: کشیش بی صاحاب!
ولادیمیر: مُنگل!
استراگون: (با قاطعیت) منــتــقـــــد! :)
ولادیمیر: وای! (چهره درهم می کشد، شکست خورده، و بر می گردد.)