صدای هق هقم را
شنیدی ای برادر جان؟
شنیدی ضجّه هایم را؟
شب است اینجا
چه تاریک است
یقین دارم ندیدی اشکهایم را
چه کرده ام من؟
چه کرده ام من؟
نمی دانم برادر جان
تو آیا هیچ دانستی؟
در این شهر غضب آلود
مرا تنها به جرم بودنم
نه
نه اما بودنم
... دیدن ادامه ››
تنها
که زن بودن
کفن پوشِ تنِ پُر حسرت ِ غرق سیاهی کرده اند اینجا
کفن پوش سیاهی ها
من اکنون عازم آن ناکجا آباد موهومم
من اما هیچ می دانی
نمی خواهم به زیر پا بهشتت را
همه الطاف آن پروردگارت را
و بیزارم از این دستی
که می خواهد مرا بر جایگاه عرش بنشاند
نمی خواهم من این شهری
که می بازد جانش را
به الوان هزاران چهره ی خونین
و بر تن
رنگ یکرنگی خود را می زند فریاد
من اما یک نفس آرام
و تنها یک خیال ِ کوچک ِ رنگین
می خواهم
شب است اینجا و تاریک است
و دیگر من یقین دارم
نمی بینی تو هرگز اشکهایم را
که بی پایان شبی اینجاست.
تابستان 90، ساعت 5 صبح