در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | همایون حاتمی درباره نمایش هراکلس5: بشر پا شو ، تماشا کن ، زمین تب کرده از فریاد تنش داغ ِ ، دلش آتیش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:56:44

بشر پا شو ، تماشا کن ، زمین تب کرده از فریاد
تنش داغ ِ ، دلش آتیش ، از این عصر ِ پر از بیداد

ببین ابرا رُ قهرن با ، نگاهای ترک خورده
نمی بارن به حال ما ، که زخمامون نمک خورده

از اون ابر بهاری هم ، فقط گِل روی سر بارید!
همون خاکی به سرها شد ، که توش مهری نمی کارید

نه ماهی مونده تو دریا ، نه پرواز چکاوک ها ... دیدن ادامه ››
همش دوده، همش گندآب ، بجای عطر میخک ها

خیانت از وجود تو ، به قوها هم سرایت کرد!!
خدا پیش خودش از تو، بنی آدم، شکایت کرد

بشر، بس کن، بگو تا کی به فکر موشک و ناوی ؟
پی ِبمب اتم تا کی همه راهها رُ می کاوی ؟!

بشر، حق تو اینها نیست، بلرزونی یه دنیا رُ
برای قدرت و پولت ، بسوزونی یه دریا رُ

سلامی بی طمع باید ، به صلح و عشق و آزادی
که راحت شی از این دیوی که راحت تن بهش دادی

تو اون چشمای یخ بسته ،اجاق مهرُ روشن کن
دروغ و دشمنی بسه ، لباس سادگی تن کن

تو که عزم سفر داری ، به سیارات گرم و سرد
تویی که از خودت دوری ، به انسان بودنت برگرد

اثر خود

پ ن:
*اولین مورد خیانت در قوها چند سال پیش در انگلستان دیده شد!!



آخرین شب اجرای هراکلس برای من دو قسمت داشت:

قسمت اول در فاصله ی نیم ساعت تاخیر نمایش و دیدار با دکتر مجابی نازنین گذشت و گپی ده دقیقه ای با ایشان و همسر مهربانشان در مورد کتابهایشان و وضعیت مجوز آثار جدید یا چاپ نشده و تجدید چاپ کتابهای نایابی مثل ((نیشخند ایرانی)) و یا رمان ((در طویله دنیا)) که آخری فقط در سایت آمازون موجود است،
((نگاه کاشف گستاخ)) یکی از بهترین آثاریست که از ایشان خوانده ام و مثل صحبتهای صبورانه و دیدگاههای فکورانه آن شبشان( قبل و بعد از اجرا )حاوی مطالب ، مقالات و نقطه نظرهای جالبی برای جوانی مثل من بوده ،هست و خواهد بود،
با امید به اینکه مانا و سلامت باشند ، ترانه ((بازگشت)) را به ایشان و گروه نمایش هراکلس پیشکش می کنم،

شبی که قبل از آغاز نمایش پر از خستگی روزانه و ملال بودم، با دیدار ایشان و نمایش حالتی دگرگون برایم گرفت، اگرچه موضوع خاص و تلخ نمایش که آگاهانه انتخاب کردم از نوع نمایش های به اصطلاح ((حال خوب کن)) نبود ولی راضی از سالن بیرون آمدم چرا که صداقت، تلاش ،عشق، جسارت در بیان و اطمینان در انتخاب با تمام وجود به من منتقل شد،
گرچه نعره های آگیاس اوایل نمایش به نظرم گوش خراش و جاهایی اضافه می آمد و میشد تصویرهای روی دیوار با زاویه و کیفیت بهتری نمایش داده شود اما صحنه و لباس و بازیهای بدون تپق و میمیکهای مردمان تبس همانی بود که می باید باشد،
اوج نمایش و درد ، صحنه ای بود که هراکلس می خواست با دستهای خودش خود را زنده بگور کندو وقتی مشغول این کار بود مردمان تبس با فرصت طلبی لاشه را از کنار هراکلس قاپیدند و صحنه را ترک کردند...!

گویی پند و حرف و پایان خاصی قرار نبود که دیده و شنیده شود، می بایست دستهایی خالی و ذهن هایی سرشار بدون نیاز به قهرمان ها و ابر انسانها ، در خود فرو می رفتند(در خود فرو میرفتیم) و فراسوی فرداها ،چرا ها، چطورها، شدن ها و نشدن ها را اندیشه میکردند، همین کافی نیست؟

سپاس