آخرین پست وبلاگم
http://2estekan.blogfa.com/post-274.aspx
دختر مهربانِ بهار را خداوند چه زیبا به قامت روزهای دلپذیر و مطبوع بهاری ، به رقصی شورآفرین میان شمشادقدان و شاهدان و مجلسیان آراسته است. طره ی نگارینش به عنبر شکوفه های یاس معطر است و پیچ در پیچ ِ زلف سرکشش قدح به دستان میکده را گیج کرده است. باد صبا را نوازشگر شانه های لُخت زمین و تابنده ی گیسوان لَخت آبشار گمارده است و از لب انار وش ِ سرخ گون ِ درختان ، بوسه ای به قرمزی سیب گرفته است. در طبیعت جشنی بر پاست و دلبرکانِ خوش آواز ِصبح های زود ، بر بلندای شاخه های درختان استوار ، به دلبری مشغول اند و چَه چَهه ی آنان ، خواب را بر چشم آدمیزادگانِ رخوت گرفته سبک کرده است.سهره های شهرهای مجاور از کمند سرما جسته اند و اینک به آب تنی ِ سبک و سرحالِ خود میان آب ها و نهرهای شهرهای غم زده ی ما آدم ها ، سرگرم اند. چکاوک ِ شیدای خوش الحان میان سفره های رنگارنگ طبیعت ارتزاق می کند و بهار ، این دختر ِ دم دمی مزاج ِ فصل های سال ، بر سر همه مان بارانی از لطافت روزهای ابری می بارد. و ما که نشسته ایم در کنج ِ ایوان ِ خاک گرفته ی خانه های ِ پر از سکوتمان و بر گلدان های تنهای ایوان نگاهی نمی اندازیم و سری برای پرنده ها و دستی برای عابران تکان نمی دهیم.و ما که یادمان رفته است به بطن بهار زل بزنیم و دستش را به سختی بفشاریم.و در کشاکش ِ کشمکش های روزمره ی زندگی های بی روح ، لبخند را از یاد بردیم و دیگر ، کاسه ی سفالی یادگار ِ مادربزرگ ، مثل همیشه عزیز نبود.