- کاشف گسل های نامرئی -
از پسِ پشت
سُنبید
قلب شبدیزش
شخود
رخسار آفاق
آخته- روان همایونی
به ناخن های خاکزادش
رست از ابریشمین- نیامِ نابُرا تیغ حیات
که احلام الموت
به کندی فرسودش
پوست
... دیدن ادامه ››
انداخت؛ گور
کفن بر تن مارها شد؛ فلس–
خروج از حصر گسل ها می کنم...
حول لهیب های بدویت
می نوشم صمغ صنوبر
پوستم حس مرال
خیره ام به خاکستر
چشمانم حواصیل
تابستان 91 - از دفتر سطح خلاء