اتوبوس
بیمارستانی ست با چهل تخت خواب
که هر روز بیمارانش را به اداره می برد و بر می گرداند
من مهدی ام
با دست هایی بیست و هشت ساله
پاهایی سی و پنج ساله
چشم هایی پنجاه ساله
و قلبی
که سنش را نمی دانم
اخبار
... دیدن ادامه ››
همراه با عطر زنم
از تلویزیون پخش می شود
گوینده اخبار
هر روز
با یک پیراهن
جلو دوربین میرود
در بانک
کارمندان کت و شلوارهای خانوادگی شان را می پوشند
بانک خانواده
بیمه ی خانواده
رادیو خانواده
کارخانه ی نوشابه
خانواده تولید میکند
توی کارخانه
با این لباس های یک شکل
شناخت تو از من مشکل می شود
توی مدرسه
توی بیمارستان هم همینطور
و ما هنوز
با انگشت پرستاری سکوت کرده ایم
که سال ها پیش مرده است
مهدی اشرفی