نوشته ای بر ناقوس ها برای چی ن به صدا در می آیند
در روز 3شنبه ( 6 خرداد ) به سالن حافظ رفتیم و هنگامی که با صندلی های خالی و بدون تماشاگر ( تقریبا 70% صندلی ها پر شده بود ) مواجه شدیم اندکی به حال وضعیت این مدیوم نگران شدیم. گویا یکی از المان هایی که به اشتباه در تئاتر ایران مرسوم گشته است زمان برگزاری تئاتراست و بسیاری بر این باورند که تئاترهر چه دیرتر، بهتر!!!!!!!ا و بسیاری از تئاترهایی که در ساعات آغازین عصر به سن می روند شاهد کم لطفی مخاطبین می گردند. گر چه تقریبا تمامی تئاترهای نامی در دیگر کشورهای جهان نیز دیر هنگام آغاز می گردند اما باید هنرمندان این عرصه به خود بقبولانند که این مرز و بوم کماکان در حال گذار از سنت به مدرنیته می باشد و با این وضعیت، جمعیت کثیری از نسوان از دیدن اجراهای دیرهنگام باز می مانند و تدبیری باید اندیشیده شود.
اگر چه احتمال شروع زود هنگام این نمایش ارتباطی مستقیم با بازی آقای سیامک صفری در نمایش دن کامیلوی تئاتر شهر داشته ولی ما این اتفاق را به فال نیک گرفته و شروع حرکتی مثبت در جهت اکران نمایش های نامی در ساعات آغازین عصر قلمداد می کنیم اگر چه بکارگیری واژه نامی برای این اجرا کمی بی ربط است و اما:
تماشاگر وارد می شود در حالی که صدای موسیقی شرقی شنیده و بالاخره نور خاموش می گردد و تیاتر آغاز می گردد. آنا نعمتی با چشمانی چینی در کالسکه ای به همان سبک و سیاق وارد می شود و کارگردان وفاداری اولیه خود را به 2 رمانی که تیاتر را از آن ها اقتباس نموده نشان می دهد امااین وفاداری اندکی بعد به فراموشی سپرده می شود و اگرچه آنا نعمتی تلاش می کند بازی قابل قبولی را ارائه نماید متاسفانه ماحصل آن، بازی مصنوعی و غیر باور است و ما نه تنها با یک دختر شرقی روبرو نیستیم بلکه بازیگری را مشاهده می کنیم که با صدایی غلو آمیز و لحنی لوس مآبانه سعی در جذب مخاطب می نماید. او دچار یک سردرگمی کاراکتری است.
... دیدن ادامه ››
او مدرن و امروزی فکر می کند و اساطیری حرف می زند و تماشاگر را نیز در این سردرگمی رها می کند. اجرای سیامک صفری در نقش دن کامیلو درست در فاصله زمانی نیم ساعت پس از پایان ناقوس ها برای چه به صدا در می آیند نیز سبب گردیده این بازیگر توانا در نقش خود غرق نگردد و تنها با تکیه بر بیان و حرکت، تماشاگر را متوجه روساخت ها نماید و نه ژرف نگری و تپق زدن های متوالی و فراموشی دیالوگ ها نیز تماشاگر را مایوس می کند. تنها بازی فرزین محدث در این اجرا قابل قبول و باورپذیر بوده و تماشاگر آن را می پذیرد. موسیقی تئاتر نیز گرچه گیراست اما عدم هماهنگی با بخش دیجیتال ( مخصوصا هنگام زدن ناقوس ) از نقصان های آن به شمار می رود. نور نیز کاملا غیر حرفه ای عمل می نماید. تماشاگر همان نوری را در قبرستان می بیند که در هنگام دار زدن آنا نعمتی، که در هنگام زهر نوشیدن صفری، که در هنگام محاکمه و ....
و اما خط روایی داستان را بی شک می توان از نقاط قوت این تئاتر به شمار آورد. خط روایی منسجم که با مفاهیم عمیق تراژیک مرگ و زندگی، عشق و شهوت، فساد مالی و اخلاقی و ... درآمیخته و تماشاگر را در فکری عمیق غرق می نماید.
ولی با کمال تأسف حسن وارسته بدلیل اصرار بر بکارگیری 3 بازیگر که می بایست بار تمامی تیپ ها را برعهده گیرند از بار اجرایی این نمایش می کاهد و تیاتر را به به نمایشنامه خوانی مبدل می سازد. آری بازیگر مجبور است برای فهماندن این روایت متقاطع و روابط کاراکترها به جای بازی با تماشاگر حرف بزند، خود را معرفی نماید و همه این ها با ذات تئاتر منافات دارد و توهینی است به فهم تماشاچی. گرایش کارگردان در عدم استفاده از وسایل حقیقی و بکارگیری نمادها به جای آن ها قابل تحسین بوده. بطور مثال استفاده از چوب ( نماد کالا ) به عنوان دختر از مفاهیمی عمیق برخوردار بوده اما ضعف بازیگران در سبک Poor Theatre ( تیاتر بی چیز ) باعث گردیده حس واقعی در تماشاگر برانکیخته نگردد. مثلا هنگامی که بازیگران در حال سرکشیدن آبگوشت هستند هیچ حسی از نوشیدن در آن ها مشاهده نمی گردد و صحنه Climax به صحنه ای مضحک بدیل می گردد و از بار تراژیک قصه می کاهد.
ای کاش حسن وارسته همانقدر در انتخاب بازیگر و سبک بازی تلاش می نمود که در انتخاب متن.