داستانک
---------------------------
با گوشیم داشتم آهنگ گوش می دادم "وایسا دنیا, وایسا دنیا من می خوام پیاده شم" سوار مترو شدم.
پنج شنبه ساعت حدود ٢ بعد از ظهر بود.
صدای موزیک بالا بود. سر مردم به طرفی برگشت و همه با نگاه جستجوگر و خواهان به سمتی خیره شدند. نگاه کردم، زنی که لباس بافت سیاه پوشیده بود و با لب های رنگ پریده مثل کلاغ دهنش رو باز و بسته می کرد نزدیک می شد.
لبخند زدم و صدای گوشیم رو قطع کردم :"من می خوام
... دیدن ادامه ››
پیاده شَ..."
_ خانومای گلم، رژ لب دارم ٣ تومن، ریمل استخری دارم فقط ۵ تومن، ساق دست، ساق پا، پد لاک پاک کن...
کسی گفت:خانم سوهانتون رو ببینم...
بلندگو: ایستگاه انقلاب اسلامی، ایستگاه بعد توحید
_ اینا چنده؟
_ فقط ٢ تومن گلم
_ بفرمایین...
_ مبارک باشه عزیزم، قابل نداشت
زن با صدای شادتر و آهنگین تر: خانومای گلم کس دیگه چیزی نخواست؟
صدا داشت دورتر می شد، می رفت سمت چند نفر که گردنشون رو دراز کرده بودند.
بلندگو: ایستگاه توحید، ایستگاه بعد آزادی
...
سر و صدا، چشم های درشت شده ء مردم و بعد صدای زمخت مردی توجه منو جلب کرد.
_ بیا بیرون، بهت می گم بیا بیرون...
خانم فروشنده درمانده و رنگ پریده با دهان باز تقلا می کرد و ساک جنس هاش رو می کشید.
_ نمیای؟ بده من بینم اینا رو...
اومدم جلو که شاید کاری بتونم بکنم که زن خودش رو عقب کشید.
در بسته شد...
مرد قد بلند با لباس و کلاه سبز، ساک بزرگ به دست، رفتن مترو را نگاه می کرد.
چشم های غمگین و لب های بی رنگ زن...
بلندگو: ایستگاه بعد، آزادی.
ساک دورتر و دورتر می شد.