در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | niloofar.Lotus درباره نمایش نویسنده مرده است: نمایشی رئال به مدت 70 دقیقه در یک صحنه به صورت متمادی، بدون قطع نور،
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:32:53

نمایشی رئال به مدت 70 دقیقه در یک صحنه به صورت متمادی، بدون قطع نور، جریان دارد و 70 دقیقه از زندگی زن و مرد همکاری را نشان می دهد که در بالکن خانه ی زن نشسته، غذا خورده و صحبت می کنند. تمرکز اصلی این اثر روی نمایشنامه و دیالوگ ها و همچنین بازی بازیگران است.

طراحی صحنه در عین رئال بودن، کمی مینی مالیستی اجرا شده و هرچند که مکان را به درستی نشان می دهد، اما گاهی از چند دیالوگ هم برای معرفی بهتر مکان، استفاده شده است. شاید بدون آن دیالوگ ها آنجا را می شد حیاط هم تصور کرد! در مقایسه ی این اثر با اجرای دیگری از این اثر که توسط همین گروهِ کارگردانی و بازیگری در آذر و دی سال 91 در سالن سایه اجرا شده بود، مهمترین تغییر ایجاد شده، طراحی صحنه ی این کار است.

در اجرای گذشته، طراحی صحنه کاملا رئال و حجیم و بسیار زیبا ساخته شده بود و بالکن یک خانه ی اشرافی را به رخ می کشید؛ اما در اجرای کنونی اینگونه نیست. البته این تغییر در طراحی صحنه منطقی است با توجه به اینکه ساخت دوباره ی آن دکور با هزینه های کنونی، بسیار سخت به نظر می رسد و همچنین با توجه ... دیدن ادامه ›› به شکل سالن شمس (محل اجرای جدید) که قرار دادن دکور پیشین در آن غیرممکن است (خصوصا که دکور پیشین، صحنه را یک سویه کرده بود، حال آنکه سالن شمس سه سویه است!). اما شاید می شد در ساخت دکور جدید، کمی بیشتر سلیقه به خرج داد و از ظرفیت های دراماتیک آن بیشتر استفاده کرد! مثلا در دکور پیشین، سکویی که در سمت چپ صحنه قرار داشت و همینطور میله های ضخیم بالکن که در سمت راست بود، به بازیگران این توانایی را می داد تا روی آن سکو یا میله ها بنشینند و اینگونه به کارگردان در ایجاد میزانسن های پویاتر یاری می رساند. اما میله های نازک فلزی دکور جدید، این توانایی را از آنان سلب کرده و ایستادن ها یا نشستن، تنها روی صندلی های کنار میز غذاخوری، تنوع بصری مخاطب را کاهش داده است. پرده های که در عقب صحنه قرار گرفته، بسیار ساده، با رنگی کدر و با کم سلیقه گی انتخاب شده است. همینطور وجود یک ستون پهن در میان صحنه، جدا از آنکه کمی غیر منطقی به نظر می رسد، در لحظاتی هم باعث ماسکه شدن بازیگران می شود. هرچند که سعی شده از این ستون که به طور طبیعی در میان این تالار وجود دارد، بیشترین استفاده ی دراماتیک بشود، اما شاید اگر کمی صحنه کلا به جلو منتقل می شد و آن ستون در میان صحنه نبود، شکل بهتری داشت.

به دلیل موجود نبودن متن نمایشنامه، امکان مقایسه ی اثر با متن، وجود ندارد. اما با توجه به اینکه کارگردان همان نویسنده است، می شود پیش فرض را بر این گذاشت که متن در پروسه ی اجرا، چندان دچار تغییرات نشده است. هرچند که وجود ایوب آقاخانیِ نویسنده، به عنوان بازیگر در این کار، این احتمال را در ذهن به وجود می آورد که شاید اجرا دقیقا همان نمایشنامه ی از پیش نوشته شده نباشد و آرش عباسی کمی از راهنمایی های آقاخانی بهره مند شده باشد.

متن دارای آغاز و پایان مشخصی نیست و قصد ندارد که قصه ای را از ابتدا تا انتها تعریف کند. تنها بخشی از یک ملاقات زن و مردی را نشان می دهد که پیش از این بارها دیدار داشته اند و پس از این هم خواهند داشت. اما چرا این دیدار از نظر نویسنده ارزش دیده شدن را دارد؟ زیرا در این ملاقاتِ به ظاهر ساده است که بسیاری از حرف های دو طرف بیان می شود. هرچند که مخاطب در پایان، هنوز هم نمی داند که کدام حرف را باید باور کند و کدام را نه؟! این نقطه ی ضعف است یا قدرت؟! بهتر است بگوییم این سبکِ کار است! برای عده ای این ضعف است و این ندانستن ها، رنج آور است. اما برای عده ای این نقطه قوت اثر است. اینکه شاید پس از گذشت چند سال، هنوز هم گاهی که به آن فکر می کنی، لحظه ای آن دو را عاشق و معشوق بخوانی و لحظه ای تنها دو بازیگر قوی! شاید این درگیری ذهنی چندان برایت جذاب باشد که بخواهی پس از مدت ها به دیدار اجرای دوباره ی این اثر بروی تا بلکه این بار با نگاهی موشکافانه تر دریابی که کدام راست است و کدام دروغ؟!

متن نمایش بر اساس غافلگیری مخاطب پیش می رود و او را شگفت زده نموده و حس خوبی را در او ایجاد می کند؛ این نقطه ی قوت کار است. اما همین نکته، پاشنه ی آشیل نمایش نیز هست! حقه ی اول باعث غافلگیری مخاطب می شود. دومی هم شاید بشود اما بعد از آن چه؟! پس از گذشت مدتی از نمایش، مخاطب درمی یابد که کاراکترها قصد فریب یکدیگر را دارند و مخاطب شاید پایش را از قضیه کنار بکشد و دیگر فریب بازی هایشان را نخورد! البته ممکن است مخاطب آنقدر از این بازی لذت ببرد که خودخواسته اجازه دهد که کاراکترها او را دوباره و دوباره بفریبند! اما سوال اینجاست که چرا متن نمی تواند خودش و به شکلی قدرتمند این بازی را ادامه بدهد و حتی اگر مخاطب نخواهد، متن به او اجازه ی خروج از بازی را ندهد؟! چگونه و با چه حقه هایی می شد این بازی را پیش برد که حتی اگر 170 دقیقه هم به طول می انجامید، همچنان غافلگیر کننده بود؟! این ها نکاتی است که نویسنده با تعمق بر آن ها می تواند به افق های والاتری در آثار آتی اش، دست یابد.

همین پاشنه ی آشیل باعث یک ضعف دیگر هم می شود. متنی غافلگیرکننده، هرچقدر هم جذاب باشد، اوج لذتش در یک بار تجربه کردن آن است! هرچند شاید مخاطب آن چنان ملذوذ شود که برای تکرار تجربه اش، باز قدم در سالن نمایش بگذارد و از دیدن آن لذت هم ببرد، اما نکته ی حتمی این است که امکان ندارد به اندازه-ی بار قبل از آن لذت ببرد. بنابراین مهم نیست حتی اگر تمامی عوامل اجرایی، بهتر از بار نخستین باشند، مخاطب در هر صورت اجرای دوم را ضعیف تر از بار قبل می خواند!

بازی بازیگران بسیار درخشان است. هر دو بازیگر به دقت انتخاب شده اند و از بعضی جهات، دارای شباهت هایی با نقششان هستند. لادن مستوفی نقش یک بازیگر معروف سینما را دارد و ایوب آقاخانی هم نمایشنامه نویس قهاریست. این شباهت ها مخصوصا اگر مخاطب از پیش به آنها واقف باشد، در باور کردن کاراکترها، مفید است. اگرچه بدون دانستن آن هم، بازی بازیگران به اندازه¬ی کافی متقاعد کننده هست!

متن دارای فراز و فرودهای بسیاری است که بازیگران را وامی دارد تا هر آنچه می دانند را بر روی صحنه، اجرا کنند. آنها ذوق می کنند و می خندند، بغض می کنند و می گریند، عصبانی می شوند و فریاد می کشند، آرام می شوند و پوزخند می زنند و ... تمامی احساسات را در صحنه ی نمایش بروز می دهند. همین موضوع باعث می شود تا عده ای بازی شان را درخشان و عده ای اغراق شده بنامند! دوباره نقطه قوتی که می تواند به پاشنه آشیل تبدیل شود! هرچند که همچنان می شود گفت که لادن مستوفی و ایوب آقاخانی که تمام توانشان را در اجرای این کار گذاشته اند، بهترین ها برای بازی در این نمایش هستند و شاید عادلانه است اگر بگوییم که هیچکس دیگری نمی تواند بهتر از این دو نفر این متن را اجرا کند!

کارگردان با تاکید بسیار بر متن و بازی بازیگران، عناصر دیگر را تقریبا به فراموشی سپرده است و شاید عامدانه قصد دارد تا تمام حواس مخاطب، به آنچه بازیگران می گویند و انجام می دهند باشد. بنابراین از کنار عناصری مانند نور و موسیقی و طراحی لباس، به سادگی گذر کرده. آیا بهتر است که کارگردان سعی می کرد به تمامی عناصر با همین دقت و هوشمندی می پرداخت یا تمرکز کردن بر روی دو عنصر و شلوغ نکردن کار، عملی هوشمندانه تر است؟ به هرحال که آرش عباسی رویه ی دوم را اتخاذ کرده و به نتیجه ی نسبتا درخشانی هم دست یافته!

یک نور ساده ی عموم، تنها چیزی است که از نورپردازی می بینیم. شاید در پایان نمایش و خاموش شدن نور عموم، برای لحظاتی نور چراغی که بر روی ستون، بالای میز غذاخوری وجود دارد، خودنمایی کند اما نمی شود آن را طراحی نور هوشمندانه نامید.

طراحی لباس مخصوصا برای بازیگر زن، بسیار شلخته و بی دلیل است! ترکیب رنگ ها و لباس هیچ معنای خاصِ نمادین یا زیبایی شناسانه را القا نمی کند و ما شاید توقعمان از یک زن بازیگر معروف که می داند حتی در تراس خانه اش هم زیر نظر است، این است که کمی شیک تر و با رنگ بندی های زیباتر و جلب توجه کننده تر لباس بپوشد! لباس مرد نیز بسیار ساده و با رنگ های کدر و به شدت نزدیک به رنگ بندی دکور است! شاید مردی که برای چنین قرار مهمی آمده و قصد تحت تاثیر گذاشتن زن را دارد، باید لباسی شیک تر و جذاب تر به تن کند! در مجموع نزدیکی رنگ بندی لباس بازیگران با طراحی صحنه، به گونه ای که انگار آنها هم جزئی از آن محیط هستند، کمی غیرمنطقی به نظر می آید و در نمایشی که دارای تنها دو بازیگر و صحنه ی ثابت است، عنصر طراحی لباس می تواند کمک خوبی برای ایجاد تنوع بصری مخاطب باشد.

موسیقی نیز در تمامی طول اجرا وجود ندارد و تنها در ثانیه های پایانی است که از منبعی نامشخص شروع به پخش می کند و صدایش رفته رفته افزایش یافته و صدای بازیگران را محو می کند. نبود موسیقی در طول کار، چندان حس نمی شود هرچند که شاید بودنش می توانست مفید باشد اما کارگردان ریسک پرت شدن حواس مخاطب از حتی یک کلمه از متنش را هم نپذیرفته و ترجیح داده کار را در سکوت اجرا کند. هرچند که زیبایی و آهنگین بودن صدای بازیگران نیز در حس نکردن خلاء موسیقی، یاری رسان است. موسیقی پایانی با وجود زیبا و لذت بخش بودن، شاید از لحاظ مضمون ربط چندانی به متن نداشته باشد اما به نظر می رسد قصد کارگردان از به کار بردن آن، ایجاد حس خوب و شادی آوری به مخاطبان است. انگار با شادی و مهربانانه از آنها درخواست ترک سالن را می کند و شاید مخاطب باید به حرف خواننده (Ray Charles) گوش کند و دیگر به آنجا باز نگردد و قصد چند بار دیدن نمایش را نکند چون دیگر به آن شور و اشتیاق بار اول، دست نخواهد یافت. اما شاید هم باید چندین بار خودش را به مهمانی بازی های درخشان بازیگران و دیالوگ های فوق العاده ی آرش عباسی، دعوت کند!

نیلوفر - تابستان 93
تحلیل من از این نمایش برای درس "دیدن و تحلیل نمایش"
ببخشید که طولانیه :)
۰۴ تیر ۱۳۹۳
باسپاس خانم نیلوفر محتم باشما بیسار موافق هستم .وهم نقد خوبتان بیسار خوباست .اطلاعات خوبی را میدهید.
۰۴ تیر ۱۳۹۳
ممنون مهتاب خانوم. نظر لطفتونه :)
۰۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید