اثر دوست عزیزم محمدرضا حیدری:
در عصر قحطی عشق و یکی شدن
آتشفشان بی تو خراب است روی من
حالم بد است این همه سلول بی کسی
روحم فرو نشسته به ویرانه ی بدن
در تار و پود عشق کمی دست و پا زدم
اما نه دست می کشم از دست و پا زدن
تنگ غروب و کوچه دلگیر خاطره
" بیزارم از رسیدن این قافیه به زن
با هر چه هست قحطی بی تو بیا ببین
سر می برم به لاک خودم لاک ما شدن