دو روزه دارم فکر میکنم از کجا شروع کنم به نوشتن ولی بعد دیدم اگه قراره واقعی به نظر بیاد بهتره که یه تیک همه رو یه جا پشت سر هم بگم و برم :)
من معمولا خود نمایش و اجرا رو بیشتر از متن کار دوست دارم. صحنه بصری برام جذابتر از نمایشنامس اما اینجا اولین بار بود که عاشق متن کار شدم و حتی اگه تا آخرش هم هیچ حرکتی نمیکردین بازم با عشق گوش میدادم. متن بینظیری داشت. شخصیت پردازی ها واقعا قابلیت لمس و همذات پنداری داشتن. تک تک کلمات با حساب و کتاب نوشته شده بود. تمام دیالوگها دلیل داشتن و هیچ اضافه گویی وجود نداشت. نوشتن چنین متن منسجم و با مفهومی اونم با این جسارت واقعا واقعا سخته. دست مریزاد.
خوشحال بودم که میدیدم بازی علی نسبت به کارای قبلیش بهتر شده.
نمایش برام مثل تراپی بود. هر سوالی که پرسیده میشد یه بخش پنهان از درونم رو بیدار میکرد و قلقلک میداد که تو کی هستی؟ چی هستی؟ چرا هستی؟ چرا این کارارو میکنی؟
و اما آخرش...واقعا غافلگیر شدم! نفسم تو سینه حبس شد. لمسش کردم. حسش کردم و گریستم. بیان همچین چیزی واقعا شجاعت و مهارت میخواد.
در نهایت فکر میکنم که بله. چشم پس از مدتی به تاریکی عادت میکند؛ مگر اینکه سوگولی پیدا شود و چراغی برایمان روشن کند.