روزنامه آفتاب یزد
تاریخ انتشار ۲۸آذر ماه ۱۳۹۵
بکت هیچی و دیگر هیچ
همواره در کتبدینی، مذهبی و اخلاقی بر فانیبودن، هیچبودن و غیرقابلاعتمادبودن این دنیا تاکید شده است. بسیاری از شعرا و نویسندگان در طول زمانها و فواصل مختلف تاریخی، هیچانگاری را جزئی از ذات و ماهیت این دنیا قلمداد کردهاند. شکسپیر بزرگ از جمله سرآمدان این نویسندگان است که گاه در آثار خود، عبثگونگی را جلوهای از سرنوشت میداند و معتقد است بشر چارهای جز رودرروشدن با آن را ندارد اما تاکنون هیچکدام از شاخههای هنری به اندازه تئاتر، از خود تمایلی برای نمایاندن پوچی نشان نداده یا به اندازه این هنر والا در این عرصه موفق نبوده است. با توجه به تغییر و تحولات اساسی در ادبیات و تئاتر روسیه در اواخر قرن نوزدهم که یکی از قطبهای مهم و تاثیرگذار تئاتر دنیا محسوب میشود، رویآوردن به رئالیسم و واقعگرایی جان تازهای میگیرد. بدیهی است پوچی که جزئی از واقعیت بشر تلقی میشود، در تئاترهای واقعگرایانه ریشه دوانده و اثری محسوس از خود در این نمایشها بر جا میگذارد.
آنتوان چخوف نویسنده شهیر روس که با آثار خود، بنیان نگرش به کنشگری و کارگردانی تئاتر را تغییر داده و این مهم را با تحولات گسترده روبهرو ساخت، نمایندگی نمایاندن پوچی تراژیک و واقعیت کُمیکوار انسان معاصر را بر عهده گرفت و در تغییر ذائقه مخاطبان زمان خود بسیار تاثیر گذاشت اما چیزی که حائز اهمیت است و نباید به سادگی از کنار آن گذر کرد، این نکته است که چخوف و نویسندگان پیش از او، هیچگاه پوچی را محور اصلی روایات خود قرار نمیدادند، بلکه آن را در خلال داستانهای به ظاهر عامیانه و روزمره اما با پیچیدگیهای خاص خود مطرح میکردند. جنگهای جهانی اول و دوم در اروپا چنان مبانی فکری و فلسفی نویسندگان و هنرمندان را تحتالشعاع خود قرار داد که پوچی و نامتعهدبودن دنیا به انسان در آثارشان به فرم اجرایی تبدیل شد. نویسندگانی که دیگر تمایلی به رعایت قوانین و قواعد کلاسیک برای بیان دیدگاههای روایی خود نداشته و همواره در پی شکل مناسب برای انگیزههای هیچانگارهشان میگشتند.
اوژن یونسکو، آرتور آدامف، ژان ژنه و ساموئل بکت از جمله مهمترین این نویسندگان بودند. مارتین اسلین، نویسنده و منتقد ادبی برای اولین بار از واژه ابزورد برای گونه نمایشی این نویسندگان ذکر شده نام میبرد. تاکنون مفاهیم و معانی زیادی برای ابزورد بیان شده است. واژههایی چون هیچی، پوچی و عبث گرایی از جمله این مفاهیم است اما از آنجا که خود هیچی به درستی قابلتعریف نیست و همواره با نوعی عدم قطعیت همراه است، نمیتوان معنا و مفهوم واحدی برای ابزورد تعیین کرد. به گفته اسلین، بکت مهمترین نویسنده از نسل پدیدآورندگان مکتب ابزورد است اما سوالی که اینجا مطرح میشود این است که نویسندگان ابزورد (بهویژه ساموئل بکت) در پی تزریق یاس و ناامیدی در اذهان مخاطبان خود هستند؟
گروه اجرایی نمایش «آخربازی» به کارگردانی محمدمهدی شاهی پیش از این، نمایش «سوءتفاهم» اثر آلبرکامو را در پایان سال۹۴ روی صحنه بردند. برخی از مخاطبان سوالی مطرح میکردند بر این اساس که چرا گروهی متشکل از جوانانی که میانگین سنیشان به بیستوپنج سال نمیرسد، متونی یاسآمیز چون «سوءتفاهم» و «آخربازی» را برای اجرا انتخاب میکنند؟ متاسفانه این همان نگاه اشتباهی است که ریشهاش از فهم نادرست ما از مکتب ابزورد است. بکت هیچگاه نویسندهای با تفکر پوچی به مثابه یک نهیلیست نبوده است. دیدگاهی که بکت از پوچی ارائه میدهد، مسببش خود انسان و اعمال نادرستش برای بهروزی است نه سرنوشت و نوع خلقت. در نمایش «آخربازی» شخصیت اصلی مرد کور و افلیجی است که روزگاری دارای نفوذ و قدرت بوده است. او برای رسیدن به آرامش و رفاه خود دست به کشت و کشتار زده و به هیچکس رحم نکرده است. (دقیقا مانند رهبرانی که در ماجرای جنگهای جهانی، دیکتاتورمنشی، خونریزی و کشورگشایی را مایه نجات بشر از شر جهانی میدانستند و به هیچچیز جز منافع خود نمیاندیشیدند) اساساً خون بند کهنه که روی صورت اوست و بندنیامدن خون زخمهای صورتش، نشاندهنده همان وحشیگریهای سابق است. بکت در پی این است که بگوید ای انسان،گاهی در مسیر زندگی به عقب نگاه کن و ببین که چه بر سر دنیا آوردهای. او هیچگاه درباره آینده بشریت قضاوت نکرده و این را به خود او سپرده است. (اشاره به پسرکهایی که در نمایشنامههای در انتظار گودو و آخر بازی از آنها یاد میشود)
محمدمهدی شاهی و گروهش با تلاش و همت خود نمایش «آخربازی» را در تالار مولوی به صحنه آورده و در طراحی خود از هنرمندانی چون جاکومتی و کاندیسکی بهره بردهاند.