به گزارش خبرنگار مهر، بیژن بهای پژوهشگر هنر و فلسفه طی یادداشتی به بررسی نمایش «برداشتن» به کارگردانی شهاب آگاهی که این روزها در سالن شماره یک تماشاخانه سپند اجرا میشود، پرداخته است.
در این یادداشت چنین آمده است:
«چرا ما تا این حد انرژی وقف هنرمان میکنیم؟ نه از برای آموزشدادن چیزی به دیگران، که برای یادگرفتن اینکه هستیمان، انداممان، تجربۀ شخصی و تکرارنشدنیمان چه چیز برای بخشیدن به ما دارد؛ همراه با دیگران. پس ما برای کشفکردن مبارزه میکنیم، برای تجربهکردن حقیقتِ مربوطبه خودمان؛ برای برچیدن نقابهایی که هرروزه پشتشان پنهان میشویم.»
یرژی گروتفسکی/ تشریح اصول، پارۀ دوم
در این لحظه، در ترسیم شتابزده این طرح، هنوز نمیدانم از چندین راهی که پیش رویم است، نقطه آغاز مناسب برای عزیمتکردن بهسوی روحِ بَرداشتن در کدامیک جا خوش کرده؛ پس بگذارید نوشته را فعلا از یک نقطه دلبخواهی شروع کنم. ما در روزگاری زندگی میکنیم که هرکسی میتواند روایت خودش را از زندگی، هر زمان که بخواهد و بی هیچ هزینهای در اختیار دیگران قرار دهد: در یک صفحه اینستاگرام، در کانالی تلگرامی یا در فواصل زمانی کوتاه با جملاتی بسیار کوتاهتر، در توئیتر. و اینچین است که ادبیات بهخودیخود وجودی زائد به نظر میآید: این روزها همه نویسنده اند، در قالب جستار، مقاله یا هایکو. بَرداشتن، از دل این زنجیره روزمرۀ پستمدرنیستی است که سر برمیآورد و با «نه گفتن» به وضعیتی که طبیعی مینماید، آن را چاک میدهد؛ نهگفتن به این تز که «همه نویسنده هستند؛» نه، «هیچکس نویسنده نیست.» بَرداشتن، البته در فرم خود، کارش را از این رَدّیه شروع میکند و با یک اعلان به پایان میرساند: «هر کسی به شکلی بالقوه نویسنده است.»
چه گزاره آشنایی برای آنها که شاید بهترین اثر گروه تئاتر بِین را دیدهاند: «هرچیزی یه مجسمه هست، فقط باید درست بهش نگاه کرد.» و ماجرا دقیقا از همینجا شروع میشود، «درست نگاهکردن» یا شجاعت کار با «ابزارهای کاستن و پیراستن مادی» را داشتن. بَرداشتن به مدد خلق و استفاده از این ابزارها، و با پافشاری بر آن نهگفتن تا سرحدات امکان، از دو ورطه هلاکتبار نجات مییابد: از درغلتیدن به مغاک هنر بورژوایی (اعم از آنکه باکیفیت باشد یا بنجل) و از فروشدن به چاه مصیبت هنری که دعوی سیاسی-اجتماعی بودن دارد. بَرداشتن با فاصلهگیری از این دو میدان، با تفریق فرم آثار ارتجاعی موجود در این دو میدان از دل خود، تبدیل به چیزی میشود که توضیحپذیر نیست. تئاتر مذکور به هیچ عنوان تئاتری «حال خوبکن» نیست، احوالات بچههنریها و الفاظ مستعمل در زندگی آنها را هم بازنمایی نمیکند، این تئاتر بیانیه سیاسی صادر نمیکند، و حرفی از مشکلات طبقات فرودست نمیزند _ راستش بَرداشتن در تلاش برای آموزشدادن هیچچیز به مخاطب خود نیست. درعوض، عوامل اجرایی بَرداشتن، بهمیانجی یک متن دشوار، با جدیت و صبورانه، آنطور که گروتفسکی میگوید سعی در تکرار تجربۀ حقیقتِ مربوطبه خودشان دارند: خودکشی کامران، یکی از دوستانشان.
باید دقت کرد که بَرداشتن، حتی ذرهای سعی نمیکند عوامل اجتماعی/سیاسی/اقتصادی این خودکشی را بررسی کند. راهله، آبان، کامران، بازیگران ما این اسمها را بهکار میبرند اما اینها اسامی حقیقی آدمهاست. لیکن، همینها نام شخصیتهای داستانی که میشنویم هم هستند _ داستانی که هیچ چیز نیست مگر امتداد شخصیترین تجربه بازیگران ما در زندگی واقعی خود روی صحنه. پس، دکتر/ معشوقِ نمایشنامه سارا کین در بَرداشتن حذف میشود و درست صندلیهای تماشاگران است که بر جای آن مینشیند. در تماشاخانه سپند، ما «بهچشم راهله و آبان» بدل به روانکاو میشویم؛ آنها با ما طوری رفتار میکنند «چنانکه گویی» ما دکتر درمانگرشان هستیم، این است درزی که از لای آن حقیقتِ مربوطبه خود تجربه میگردد _ جستجو از این نقطه شروع میشود. از برای همین است که آنها تا این حد انرژی وقف هنرشان کردهاند، بهجهت ساخت فضایی برای کشفکردن خودشان همراه با ما. و حالا بازی شروع میشود، و فضای خالی به صحنه تبدیل میگردد، سیاهی صحنه، سیاهی سرتاسر خالی آن، به راهله و آبان امکان میدهد برای ما تماشاگرانی که بهچشم آنها روانکاو هستیم و آنجا نشستهایم تصاویری از کامران «بسازند»، یعنی تکرار چیزی که هیچگاه وجود نداشته؛ و بعد شاید رهاشدن از دست آن تصاویر، فاقد آن چیزی شدن که از ابتدا فاقد آن بودهاند، تصاویری که تمام معنایشان در ساختگیبودن/ خیالیبودنشان است، ثبتِ غیاب از طریقِ بَرداشتنِ چیزی که اصلا از اول آنجا نبوده.
در طول تمام این فرایند بازیگران روی صحنه جز مسائل شخصی خود برای تماشاگران چیزی ندارند، مسائلی شخصی که با شخصیترشدن و شخصیترشدن، ما را به بازمفصلبندی کل وضعیت دعوت میکنند، بدون اشارهای مستقیم به آن: تنها با گشودن پنجرهای به یک زیباشناسی تازه _ دو چهارپایه، دو پارچه، و هیچچیز دیگر الا دو بازیگر.
بَرداشتن در مسیر بنانهادن این زیباشناسی به پیچیدهترین جنبش تئاتری قرن بیستم، تئاتر لابراتوار لهستان، وفاداری نشان میدهد، بیآنکه بخواهد عینا تجربیات گروتوفسکی را به صحنه بیاورد یا با کجفهمی از او بدل به اثری شکنجهکننده و غیرقابل تحمل شود. حتی اسمی هم از گروتفسکی در بروشور به میان نمیآید: این است معنا و منزلت حقیقی کاستن. تلاشنکردن برای دیدهشدن، فریادنزدن و ردیفنکردن اصطلاحات کتابهای فلسفه و تاریخ تئاتر میان این گروه و آنهایی که ادعای فهم گروتفسکی را دارند فرق میگذارد؛ اینجا گروتفسکی یک راهنماست و نه نامی برای توجیه بیمایگی خود. کار هنرمند حرفزدن نیست، او اثر هنری خلق میکند، البته در کنار نظرورزیهای طولانی و عمیق، اما این نظرورزیها نباید نقشی بیش از یک میانجی پیدا کنند. بهیاد جملات زیبای بروک میافتم: «همواره باید با وسوسه تبدیلشدن به گروتفسکیهای اهلِ حرف برخورد کرد. او به آنهایی که مشتاقانه خواستار دانستنِ بیشتر هستند، راه نشان میدهد. نمیتوان این راه را تقلید کرد. این راه باید دوباره کشف شود؛ با کمک پنهانی او.»
و گروهِ بَرداشتن با قدمبرداشتن در راهی که با کمک او کشف میکنند، با ایستادگی بر سر «انجامندادن چیزها»، با کمکردن از هرآنچه ضروری نیست، و با محوکردن خود _ آن خودی که ولع دیدهشدن دارد، به رؤیتپذیرکردن حقیقت نزدیک میشوند و رفتهرفته ما را به سمت آن اعلان نهایی سوق میدهند: «هرکسی بهشکلی بالقوه نویسنده است.» _ این نوع اعلانها که در کنه خود تجلی برابری اند، در روح هر اثر هنری رهاییبخشی یافت میشوند. بَرداشتن نوید امکان جهانی دیگر را میدهد، جهانی که در آن بهرغم تمام یکدستسازیها و توهمات پستمدرن، انسانها با فرایندهای کاستن میتوانند آن بالقوگی نویسندهشدن را بالفعل کنند، با فاصلهگیری از این پندار که «همه نویسنده هستند». بَرداشتن این امکان را با فرم خود به ما عرضه میکند، با نشاندادن تصویرسازیهای راهله و آبان _ شیوه خلق این تصاویر در عمیقترین لایههای خود ما را به کاستن در حیات ذهنیمان دعوت میکنند، به سکوت، سکون، تأمل، به آهستگی. و حالا حقیقتی دیگر آشکار میشود: بَرداشتن عمیقا تئاتری سیاسی است، چرا که در روح خود قوه داستانگویی فردفرد انسانها را بهرسمیت میشناسد و تلاش میکند صورتبندی نویی از جهان امور محسوس به ما پیشکش کند؛ صورتبندی که دقیقا در نقطه مقابل یکدستسازیهای سیستم قرار میگیرد، مقابل نابودکردن فردیت ابنای بشر از طریق غیرجمعیکردن آنها، در برابر تلاش بیامان دمودستگاههای دولت برای تثبیت این گزاره که «هیچ آلترناتیوی برای این جهان موجود نیست.»
بَرداشتن بهسبب تمهیدات اجرایی درخشانش شبیه تئاترهایی که تا امروز دیدهایم نیست؛ یک اجرای متفاوت هم نیست _ متفاوت، آن چیزی خوانده میشود که رنگولعاب «آن همیشگی» را تغییر میدهد. ما با اجرایی طرف هستیم که از آنچه تا امروز دیدهایم میگسلد. بَرداشتن فضای خودش را خودش میگشاید، و ملاک داوری دربارهاش از پیش داده نشده، برای فهمیدن روح آن نمیتوان از آن «واژگان همیشگی» که آن «نویسندهها»ی همهچیزدان در روزنامهها و سایتها پشت سر هم قطار میکنند استفاده کرد. و این بکربودن است، این نامناپذیریست که دایرهالمعارفِ معناها را سوراخ میکند و طبیعی است که خیلیها آن را تئاتر بهحساب نیاورند: همواره دربرابر پذیرش امر نو مقاومتی در رژیم جاافتاده زیباشناسی موجود است. و حالا صدای راهله را میشنوم که میگوید: «من رگی ندارم که بزنم.» _ تنها نُه شب دیگر میشود این صدای بدیع را شنید.»