وحید منتظری، بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر که تاکنون نمایشهایی چون «بینوایان»، «هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد» و «راندو» را در مقام کارگردان روی صحنه برده است، این بار با نمایش «حرفهای» از بیستودوم تیر تا بیستوهفتم مرداد در سالن چهارسو تئاتر شهر میزبان مخاطبان است.
با او به گفتوگوی کوتاهی درباره «حرفهای» پرداختیم که در ادامه میخوانید.
به نظر میرسد، شخصیت اصلی نمایش «حرفهای» تا حدودی وامدار شخصیت «جاستین» با بازی ژان پل بلموندو در فیلم سینمایی «حرفهای» است. با این وصف میتوان نمایش را اقتباسی آزاد از این فیلم دانست؟
«حرفهای» جزو فیلمهایی است که از کودکی دوست داشتم، اما من به فکر اقتباس یا برداشت آزاد از کارهایی که دوست دارم نیستم بلکه تلاش میکنم تا ادای دینی به آنها کرده باشم.
شخصیت اصلی نمایش مانند کاراکتر جاستین در فیلم «حرفهای» مقابل سیستم سیاسی کشورش قرار میگیرد و با اینکه مهره خودشان بوده، به خاطر مصلحت سیاسی فروخته میشود اما نگاه و سرنوشت او با شخصیت فیلم «حرفهای» متفاوت است.
شخصیتهای دیگر نمایش نیز اسامی استعاری دارند که هر کدام در ابتدا شخصیتی حقیقی و شناخته شده در دنیای واقعی را به ذهن مخاطب تداعی میکنند اما هرچه پیش میرویم با آنچه در ذهنیت اولیهمان شکل گرفته فاصله پیدا میکنند...چرا در انتخاب اسامی به سمت استعاره رفتید؟
این کار برای من تجربهای بود که میخواستم هم استعاری باشد، هم نه. وقتی استعارهای در کار باشد گویی به ذهن مخاطب خط میدهی و ذهنیت او را روی پرداختهای متفاوت از شخصیت میبندی اما من نمیخواستم ذهن تماشاگران را در یک نقطه خاص نگه دارم. به همین دلیل در شروع استعارههایی در ذهن مخاطبان شکل دادم اما از جایی به بعد ضد این شخصیتها را به وجود آوردم. در ادامه میبینید که این اسامی دیگر محدود به کشورهای خاص و مختص به دیدگاه مشخصی نیستند.
سکون و ایستایی سربازان در صحنه با روایتی که به آن پرداخته میشود، کاملا همسو و همخوان است، اما چرا برای بخش سردمداران سیاسی هم از این سکون استفاده کردید؟ این ایستایی در بخش دوم روایت نیز ضربهای به ساختار نمایش نمیزند اما شاید میتوانست شکل متفاوتتری در اجرا داشته باشد و نمایش را از تکرار نجات دهد.
با توجه به داستان نمایش در بخش سربازان سعی کردیم تا با دیالوگهای پینگپنگی، مخاطب از سکون صحنه خسته نشود. در مورد سران سیاسی درست است، میتوانست متفاوت باشد اما ترجیح دادم تا این فرم را تا آخر نمایش ادامه دهم و آنها هم در ثبات و ساکن باشند. در این نمایش همه چیز بر پایه سکون و تکرار است.
با وجودی که ایستایی ضربهای به اصل روایت نمیزند اما شاید در مدت زمان کمتر میتوانست موفقیتآمیزتر عمل کند...
زمان کار در ابتدا، حدود ۱۲۰ دقیقه بود و من حدود ۳۰ دقیقه از آن را کم کردم. زیرا خودم نیز اعتقاد دارم که کار با یک فرم تکراری بهتر است مدت کوتاهتری داشته باشد اما از آنجا که تعداد شخصیتهای نمایش زیاد بود و هر یک نیاز به پرداخت حداقلی برای قابل درک بودن و ارتباط با مخاطب داشتند، بیش از این نیز نمیتوانستم از زمان اثر بکاهم.
به نظر میرسد نمایش در بخشهایی دچار شعارزدگی شده است...
درباره شعارزدگی باید بگویم که زندگی ما سراسر شعار است. ما در طول شبانهروز هر طرف را نگاه میکنیم، به شعار میرسیم. پایین فیش غذا یا فیش خریدمان شعار است. در تلویزیونمان، خیابانهایمان و هرجا که هستیم با شعار مواجهایم. مهم این است که شعار چقدر به کار ما میآید. به سمت شعار رفتم به دلیل اینکه گاهی یک جمله کلیشهای بهتر از هزاران حرف جدید به دل زندگی و لحظه ما مینشیند
با توجه به تکراری که در مورد آن صحبت شد و همچنین سیر دگرگونی شخصیت اصلی نمایش، طراحی صحنه ساده ولی کاملا همخوان با روایت است، اما با توجه به ضدجنگ بودن داستان چرا از المانهای مشخصتری استفاده نکردید؟
من ابتدا یک میز بزرگ برای صحنه در نظر داشتم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که دایرهوار بودن صحنه کمک بیشتری به تصویری که قرار است به نمایش بگذارم، میکند. دایرهوار بودن دقیقا حس تکرار و تغییر تفکر شخصیت اصلی نمایش را در چرخش کامل عقایدش به ذهن متبادر میکرد. اختلاف سطح هم علاوه بر علاقهای که به آن دارم، برای نمایش فاصله بین سران سیاسی و سربازان استفاده شد.
نمایش «حرفهای» کاملا هوشمندانه از رسانه به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدف استفاده کرده است. اما در بخشهایی از نمایش، لبخند و نگاه خبرنگار به دوربین، حواس مخاطب را از آنچه روی صحنه اتفاق میافتد، پرت میکند. برای این موضوع تعمدی در کار بوده است؟
ما هجوی درباره جنگ، سیاست و حتی مرگ را به نمایش گذاشتهایم. رسانه هم از این هجو دور نیست. رسانه ابزار مهم و تاثیرگذار یک سیستم است. روزنامه، رادیو، تلویزیون و فضای مجازی بیشترین تاثیر را در القای مفاهیم و انتقال پیام دارند. این ابزار در موقعیتهایی حواس مخاطب را از اصل ماجرا پرت میکند. خبرنگار ما نیز با یک لبخند، صحنههای تراژیک را به سمت کمدی میبرد و حواس مخاطب از اصل قصه دور میکند. در واقع تاثیر لبخند او در بیاهمیت جلوه دادن موضوع تراژیک بیشتر از دیالوگ است.