"تجربه های اخیر" نام نمایش نامه ای است از" امیر رضا کوهستانی" که این شبها در تاتر شهر به کارگردانی "حسین کشفی اصل" روی صحنه میرود.
متنی بی نهایت هولناک که گرچه نامش "تجربه های اخیر" است اما زمان روایت قصه صد سال به درازا میکشد. صد سال زندگی نکبت باری که بشر در طول تاریخ برای خود ساخته است . چه تفاوتی دارد که این صدسالها در کدامین قرن باشد؟ قرن چهارم باشد یا نوزدهم؟ یا قرنی که در آن زندگی میکنیم؟ این همه رنجهای بشری چه زمانی در تاریخ بوده که نبوده باشند؟
"حسین کشفی" به درستی و به اندازه متن را کارگردانی کرده است. او حتی در تصمیم گیری برای اینکه نمایش را در چه سالنی اجرا کند نیز هوشمندی به خرج داده و نمایش را در سالنی کوچک اجرا میکند تا اتمسفر خفه کننده متن را به میزان لازم به تماشاکنندگان انتقال دهد. بازیهای بازیگرانش همانی است که باید در مواجهه با متن تماشا شود. هرگز بازی اغراق شده و خودنمایانه بر روی صحنه نمی بینیم. سکوتها و درنگها باعث بوجود آمدن فضایی ملتهب میشود.
در هیچ لحظه ای از نمایش احساس همدلی با شخصیتی نمیکنید ، نه به کسی حق میدهید و نه دیگری را محق میدانید. آنچه تماشاگران را با نمایش همراه میکند سنگینی سیال حاکم بر فضاست. حتی در طراحی لباسها هم این نکته آشکار است که انگار با فضایی بسته و هراس انگیز باید روبرو باشیم. لباسهایی خاکستری، بسته، بلند و پوشیده و پیچیده در خفقان. هیچ لحظه ای بازیگری شاد و یا ناشاد نمیشود. حتی زیباترین شیوه عشق ورزی با تجاوزی تلخ همراه میشود. شما تنها گذر بیش از صد سال زمان را در یک خانواده میبینید که چگونه امر خشونت در زیر لایه های پوست و کالبد شخصیتها موج میزند. همه تلاش کارگردان آنجایی به ثمر نشسته است که در میآبی این رمز آلودگی به شکل پنهانی در فضای نمایش جاری است و چه میزان جمله درخشان "فرانسیس بیکن"(1) در این نمایش یادآور میشود که: کار هنرمند، همیشه ژرفا بخشیدن به رازآلودگی است.
این رازآلودگی در همه دقایق نمایش مشاهده میشود. شخصیتها به هم نگاه میکنند بدون اینکه بدانی چه قضاوتی به یکدیگر دارند. حتی در این چیده مان، داوری آنها برای ما اعتباری ندارد. زیرا که احساسی در این میان نیست که قضاوت برای ما ارزشی داشته باشد، در زمانه ای که خشونت امری عادی میشود چه تفاوتی دارد که حق با کیست هنگامی که همه دستها آلوده است و همه نظاره گر رنج نزدیکان هستیم؟ در نمایش ، همگان تنها نظاره گر رنج و ظلم بر دیگران هستند و با شیوه ای درخشان، نظاره گران ( شخصیتهای نمایش) در پرسپکتیوهای زیبا و تاثیرگذاری قرار میگیرند که این اختگی را یادآور شوند. زمان در نمایش همواره شب است و انگار روز نمی آید.
به یاد بیاوریم فراز هولناک "دانته " (2) را در کمدی الهی بخش دوزخ که میگوید: به دوزخ که وارد می شوید دست از هر امیدی بشویید.
در ورود به سالن نمایش "تجربه های اخیر" هیچ امیدی یافت نمیشود. و این همان دوزخی است که خود آفریده ایم با کردارمان.
1.Francis Bacon
2 .Dante Alighieri