یادداشت کارگردان:
۱- غیاب تنها به منزلهی پیامد حضور دیگری میتواند مطرح باشد: این دیگری ست که مرا ترک میکند، این منم که به جا میمانم. دیگری در وضعیت عزیمت دائم، در حال سفر کردن است. دیگری برحسب وظیفه اش می گریزد میمیرد از بین میرود. من، من که وظیفه ای به عکس دارم، عاشقم. ساکن و بی جنبش، معلق همچون بسته ای که در گوشهی پرت ایستگاهی جا مانده.
هرکس در رنج کشیدن تنهاست، هرکس رنج را از مسیر خودش درک میکند، پس رنجی که فرد میکشد توسط دیگران به سنجش در نخواهد آمد.
۲- معمولا وقتی نقشی را بازی میکنم خوابش را میبینم...در طول اجراها یا در طول تمرینات...این کار اما اینطوری نبود من یک هفته هرشب یک خواب را دیدم بار آخری که آن را دیدم آنقدر واضح و با جزئیات بود که صبح بیدار شدم و یکی از صحنه هارا نوشتم و عصر بجای دانشگاه، رفتم سالن تمرین و همهی آنها را انجام دادم و تمرین ها را شروع کردم. این کار با یک ایده شروع شد: از دست دادن...و بعد باقی ماجرا از جایی میان من و دوستم تولید شد.
من در همین لحظهی نوشتن احساس میکنم همهی این صحنه ها را یک جایی دیده ام.