دیشب بعد از کلی اتفاق خنده دار که می خواست آرزوی تماشای این نمایشو در من به گور بفرسته...به طور معجزه آسایی ناگهان همه چیز جور شد و من تونستم بیام و نمایش رو تماشا کنم.من نمایش دیشب رو دوست نداشتم!عاشششششششقششششش شددددم!!!
با تمام گنجایش وجودم از تک تک لحظاتی که به تماشا نشسته بودم حظ کردم به وججججججججججددددد اومدم!فوق العاده بود!نمی تونم وصف کنم وسعت این شور و حال رو!آخه به من بگین چطوری میشه تشکر کنم از شمایی که خالق این نمایش هستید و چنین لذتی به من بخشیدین!نمی دونم بقیه آدما از تماشاش چه حسی دارن و اگر قرار باشه بین 0 تا 100 به اندازه وجدشون عدد بدن چند میدن!در مورد من....عددی فراتر از 100 بود!واقعاً تصورشو نمی کردم که یک روز تو سالن تئاتر چنین نمایشی ببینم که اعداد و ارقام و اندازه هامو به هم به زنه!...شاید به خاطر اینکه یکی از شیفتگان سبک کافکائی و عاشق پیچ و خم ها و تکرار های عامدانه نمادین که با توصیف های سورئالیش همین حقایق روزمرگی های احمقانه زندگی آدم رو به طنز می گیره...هستم!خصوصاً که محور نمایش روی بطالت زندگی دیکتاتوری! و همچنین زندگی زناشویی می چرخید(و این چیزیه که همیشه بهش فکر می کنم و طنز آمیزه برام!)واااای انقدر تکه تکه این نمایش عااااالیه که نمی دونم از کدومش بگم!
از باور احمقانه خود ساخته ژنرال کور که نمی تونست حقیقت رو ببینه!و حتی اگه سوءظن پیدا می کرد خودشو با دروغای شیرین گول می زد!ژنرالی که بدون اون چند نفر حتی نمی تونست پلک هم بزنه و در عین حال دو دستی به صندلیه قدرت چسبیده بود و نمی تونست از روش پاشه!از اینکه گاه به گاه با خودش می گفت این زندگی هر روز داره مزخرفتر میشه و به جای اینکه فکری به حال خودش بکنه خودشو وادار به سکوت می کرد...سر خودش شیره می مالید!از اینکه از آسون بودن مرگ می گفت ...و ادعا می کرد که به سادگی آروغ زدن می تونه روحشو بفرسته به درک!ولی هر بار می گفت:یکی اون تپانچه منو بیاره!!!و هرگز خودش دست به کار نمی شد!!...یا اونجا که می گفت "زیبای من" باید آرایش کنی با آرایش قویتری!!!چقدر خوووووب بود!حکایت شمار زیادی از خانومها برام تداعی می شد که فرت و فرت آرایش غلیظ
... دیدن ادامه ››
می کنن و این کار بهشون احساس قدرت میده!(و هر چی بیشتر و غلیظ ترآرایش می کنن در نداشتن آرایش بیشتر احساس ضعف و عدم اعتماد به نفس دارن!چقدر مضحکه واقعاً)...یا اونجا که زیبا...(شبیه اکثر خانوم ها که حس می کنن شوهرشون دیگه مثل سابق ازشون تعریف نمی کنه و تعامدی به شوهرشون میگن...چاغ و بدهیکل شدم!مثل قبلنا دیگه زیبا نیستم و ... تا شوهرشون به زبون بیادو بگه....نه تو خیلی زیبا و جذابی ...که مجیز بشنون و کیف کنن!) زیبا....گفت:"من زشت شدم!"...و شوهرش گفت شما مظهر تمام زیبایی ها هستید خانوم مخصوصا وقتی او یونیفرم ... و زیبا کیف می کرد!و دوباره و دوباره...تکرار می کرد:که شوهرش و اون دو تا خدمتکار یه سرباز....باز هم بگن:شما مظهر تمام زیبایی ها هستید خانوم!...که باز کیف کنه و کیف کنه.....اونجا که مراسم اجرا شد...اونجا که پیوند می بستن...زن یک عمر رنج و عذاب به شوهرش بده!و مرد در ازاش تعهد بده که یک عمر در بدن او(فقط و فقط!) لانه کنه!!چقدر ماهرانه به تصویر کشیده شده این طنز ... طنزی که میشه از این نمادها به خیلی از ابعاد جامعه تعمیمش داد واقعاً تو خیلی از زندگی ها وجود داره به واقع(نگم تو همشون که احیاناً باعث برخورندگی نشه!)......خلاصه که عاااالیه عاااااااالی بود...ببخشید انقدر زیاده گویی کردم...واقعاً پر از هیجانم ... کلی چیز دیگه هست هنوز که دلم بخواد بگم از ترس مضحک اون دو نفر به ژنرال و ... ولی کوتاه می کنم دیگه!بازیها...گریم...زبان بدن...میمیک ها...صدای بازیگرا....هماهنگی....در یک کلام محشر بود!ای کاش می تونستم با تمام جزئیات این نمایشو حک کنم تو ذهنم و همیشه با خودم مرور کنم.ای کاش ویدئوشو داشتم...که بتونم ببینمش بارها و بارهای دیگه....مرسی آقایان شیخان ... آقای شجره...خانم شریفی...مرسی دوستان هم تیوالی که خوندن نقدهای شما منو به سالن نمایش هدایت کرد...مرسی...