«از رنج های بودن»
(به چاپ رسیده در روزنامۀ فرهنگ و هنر صبا 95/5/18 شمارۀ 544)
داستان نمایش «الجزایر» روایت زندگی کارگری ساده به نام آلبرت است که پس از مرگ مادرش، عاشق دختری به نام سالومه می شود و چون موفق به ازدواج با او نمی گردد، با زنی فالگیر پیمان زناشویی می بندد در حالی که هنوز عشق سالومه را در دل می پروراند. در جریان زندگی ناموفق آلبرت دستش ناخواسته به خون یک معلول جنگی سالخورده آلوده می شود و دچار بحران عذاب وجدان و درگیری های شدید درونی می گردد تا به حدی که به فکر خودکشی می افتد.
متن نمایش «الجزایر» اقتباسی از رمان «خوشبخت مردن» اثر نویسنده و فیلسوف شهیر فرانسوی؛ آلبر کامو است. کامو از فلاسفۀ بزرگ قرن بیستم و یکی
... دیدن ادامه ››
از متفکران شاخص مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته می شود. نام این نمایش با آلبر کامو ارتباط مستقیم دارد چنانکه وی متولد الجزایر است، کشوری که در آن زمان تحت استعمار فرانسه همچون خود این فیلسوف مسلول به سختی نفس می کشید. کامو با الجزایر پیوندی ناگسستنی دارد هر چند در میانسالی به دلیل اینکه فرماندار الجزایر او را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی معرفی کرد مجبور به ترک این کشور و سکونت در پاریس گردید. ارتباط ضمنی دیگر متن نمایش با خود آلبر کامو در جایی مشخص می شود که شاهد سرفه های مکرر شخصیت اصلی هستیم. سرفه هایی که ما را به یاد مرض سل خالق رمان های «خوشبخت مردن» و «بیگانه» می اندازد.
طبیعتاً متن این نمایش که برداشتی آزاد از اثر آلبر کامو است نیز محتوایی فلسفی داشته، با رویه ای تفکر مآب پیش می رود. «تأمل فلسفی معمولاً توأم با ایضاح تفکر و مسئولیت پذیری است و قطعاً می تواند الهام بخش شور و اشتیاق نیز باشد، هر چند از اموری اجتناب می کند که ابتدایی یا دینی به نظر می رسند. فلسفه همچنین مستلزم ستیزه جویی، سرسختی و پایبندی به عقاید عامۀ مردم هم نیست.» (ژانیکو، 1391: 17)
فلسفه اگرچه بی ربط به دین و آیین هم نیست اما سعی می کند از آن فراتر رود و به ماهیت و چیستی مفاهیم و رویدادها بپردازد، حال با این اوصاف آمیختن آن با تئاتری که ریشه در آیین دارد در درجۀ اول و عینی کردن و نمایاندن افکار درونی آدمی، شرح و بسط آنها، بیرونی کردن منویات و درونیات عالم اندیشه بر صحنۀ تئاتر در درجۀ دوم، شرایطی سخت و ناهموار را برای اجرای نمایشنامه هایی فلسفی از قبیل آثار ژان پل سارتر یا نمایشنامه هایی مقتبس از رمان های فیلسوفانی نظیر کامو به وجود می آورد که برآمدن از پس این دشواری ها و رسیدن به یک اجرای موفق در تئاتر می تواند به عنوان یک چالش جدی برای هر کارگردانی به شمار رود.
فلسفه ساحتی خشک و اندیشه مند دارد و در آوردن آن در قالب تئاتر نیاز به افزودنی هایی دارد تا این داروی تلخ را در قالبی شیرین همراه با جذابیت هایی که راه نفوذ اندیشه را به افکار مخاطبان بگشاید ارائه کند. جذابیت هایی که در تئاتر با بهره گیری از سایر هنرها و عناصری مانند موسیقی، نورپردازی، طراحی و معماری در مبحث دکور و لباس، حرکات بدنی، آواز و ... تأمین می شود. این دیگِ محتوی اندیشه ها و مواد سنگین، نیاز به چنین ادویه هایی دارد تا بتواند خوراک هنری پر مغز و خوش طعمی را در ذائقۀ جان مخاطب خود بنشاند.
نمایش «الجزایر» تا حدودی از این جاذبه ها و چاشنی ها کمتر بهره برده و نیاز به داشتنی های بیشتری در این زمینه دارد. یعنی نمی تواند آن پوشش شیرین را برای اندیشه های ژرفی که در بطن خود دارد فراهم کند. حتی نمی توان این اشکال را به تماشاگری ربط داد که آسان طلب است، حوصلۀ اندیشیدن ندارد و می خواهد همه چیز جویده و در دهانش قرار گیرد، بلکه پرداختن به جنبه های سرگرم کردن در هنر تئاتر به منزلۀ رکنی مهم برای اجرا به شمار می رود. ما ابتدا باید بتوانیم تماشاگر خود را سرگرم سازیم و به صحنه جذب کنیم تا پس از آن به طُرفة الحِیَل بتوانیم با استفاده از توجهی که جلب شده اندیشه ها و مفاهیم را به خورد او بدهیم و در پی آن به کار افتادن فکر و برانگیختگی احساساتش را شاهد باشیم.
فضاسازی های که با توجه به عناصر مربوط به متن انجام گرفته توسط مطرح کردن نامها، انتخاب موسیقی های فرانسوی و اشاره به مکان های خاص به اندازۀ لازم در این اجرا صورت می گیرد و نقطۀ قوت اصلی این نمایش را باید در دو بازی نسبتاً خوب در خرج کردن به اندازۀ صدا، حرکت و حس ها دانست که از سایر بازی ها برجسته تر است و از رعایت ریزه کاری های مهمتری در مبحث بازیگری بهره می گیرد. در درجۀ اول، بازی غزاله جزایری در نقش مادر شخصیت اصلی، از این خصیصه برخوردار بوده و پس از آن کار بازیگر نقش دکتر که در شهر کوچکی که مردمش از او توقع معجزه دارند، کارد قصابی به دست گرفته است. در طراحی صحنه تنها دکور بارز، سه بند رخت با لباس های سفیدی است که بر آنها پهن شده. از رنگ قرمز عامدانه و مکرر در طراحی صحنه و لباس استفاده شده است. رنگی که با نگاهی به علم روانشناسی رنگها در اینجا هم می تواند نماد عشق و هم جنگ درونی و بحران های شخصیت اصلی باشد. نور قرمز بر لباس های سفید تابانده شده است، لباس آلبرت قرمز است که در پایان از تنش به درآورده شده و به لباس های سفید می پیوندد و گویی جدا شدن او را از جسم و عشقی که در زندگی اش داشته تداعی می کند. در لباس سالومه و کاترین نیز رنگ قرمز وجود دارد و همچنین دستمال گردن آلبرت قرمز است، همان دستمالی که دکتر به وسیلۀ آن در مرز واقعیت و رویا به زندگی آلبرت پایان می دهد و پیک مرگ اوست.
در پرداخت برخی از شخصیت های نمایش ضعف هایی وجود دارد برای مثال کاراکتر مرد سفید پوشی که در تمامی مدت نمایش بر صحنه حضور دارد (کاردونا) و گاه با اکتی سرگرم بوده و گاه در گوشه ای بی حرکت مانند آکساسواری ثابت می ایستد. معرفی این کاراکتر در متن نمایشنامه در حد کفایت نیست و دیالوگ های کوتاهی که در پایان با شخصیت اصلی رد و بدل می کند ابهام ها را به طور کامل برطرف نمی کند. همواره نباید دل به تلاش فکری تماشاگر بست و گمان کرد که آنچه ما می دانیم و در سویدای ماست او هم می داند. نویسنده است که باید دنیای نمایش را برای تماشاگر خلق کند. آفریننده اوست اگر نگوید سکوت است، اگر رنگ نزند بی رنگی است و اگر ترسیم نکند چیزی برای دیدن وجود ندارد.
شیوۀ انتخابی اجرایی برای این نمایش شیوۀ فاصله گذاری است که اولین بار توسط برتولت برشت مطرح شد. در این شیوه مجال غرق شدن تماشاگر در قصۀ نمایش و بروز اجرایی واقع گرایانه داده نمی شود و همواره به مخاطب یادآور می گردد که در حال تماشای یک نمایش است و نه یک زندگی واقعی. این کار به دلیل برجسته تر کردن مفاهیم و پیام ها در تئاتر برای مخاطب صورت می گیرد. اصولاً گونه و ساختار تئاتر برشت (تئاتر اپیک) به شیوه ای است که تفکر تماشاگر را نشانه می گیرد، بنابراین برای اجرای نمایش هایی با صبغه های فلسفی که با تفکر رابطۀ مستقیم دارند، انتخاب چنین شیوه ای برای اجرا پُر بیراهه نیست که توسط نویسنده و کارگردان این نمایش نیز در ساختاری روایت محور به کار گرفته شده و می تواند از نقاط قوت این کار به شمار آید.
منبع:
ژانیکو، دومینیک، فلسفه در سی روز، ترجمۀ علیرضا حسن پور و نرگس سردابی، تهران، فلسفه، چاپ 3، 1391
منتقد: وحید عمرانی