شبی که پشت زمستان بهار گم شده بود
کنار پنجره ها انتظار گم شده بود
و حجم غریب تندیس های وهم آلود
شبیه خاطره ها در غبار گم شده بود
سکوت و بغض مهیبی نصیب پنجره ها
و شانه های صدا زیر بار گم شده بود
هوای زنگ زده؛ کوچه های سنگی شهر
که بی خیال هزاران هزار « گمشده » بود
و پشت پنجره ها، پشت میله
... دیدن ادامه ››
ها، آن شب
شبی که پشت زمستان بهار گم شده بود
صدای زوزه ی باد و ...
طناب می رقصید...
و ردپای کسی پای دار گم شده بود
ایمان_عباس_پی
از کتاب از انفجار سرم در دهان یک خودکار
انتشارات آنیما