"خاله زنکها" مهربانترین دشمنان خطرناکند
"عمو مردکها" چطور؟!!
اصلا دوست نداشتم.به نظرم این قدر دیالوگ محور بود که کلا از داستان منحرف شده بود.
تموم داستان این بود که بفهمیم کی کشته سرهنگ رو؟خب اگه نمیفهمیدیم چی میشد؟
یا اصلا،دلیلشون برا استفاده نمادین از سیندرلا چی بود؟کل سیندرلا با لنگ کفشش خلاصه میشه؟چرا باید همه جا اونو جا میذاشت؟
تنها رکن مهم این نمایش بودن خانوم گلاب آدینه بود.
من از سالن که اومدم بیرون تا دو روز داشتم فکر میکردم چی دیدم و چی شد و چی بود؟
از اون همه دیالوگ طولانی و فلسفی و سوالای بی جوابی که انگار بیشتر به قصد پیچوندن بود تا بالا بردن سطح کار ،چیزی یادم نموند که بخوام بگم خوب بود.
دوستان عزیزی که کار رو دوست داشتن،نوشته های بالا تنها نظر شخصی این جانب هست و قصد توهین نیست.ناراحت نشین:)
بازیگران نقش سروان و سیندرلا فاصله محسوسی با سطح بازی بازیگران نقش سرهنگ و تیمسار داشتند.
از نظر موسیقی انتخاب مناسبی برای فضای کلی کار بود.
روایت تا حد زیادی پیوسته و بی منفذ می نمود، به نظر میرسه که روی ساختار متنی- فارغ از مفهوم و نمایشنامه- دقت زیادی شده و مدار روایی باز و بی فرجام بسیار کم بود.
هرچند گاهی دیالوگها به لفاظی و جمله گویی صرف پهلو میزد.
در کل نمایشی جدی بود که جدی باید نگاش میکردی و هر جا رو سرسری میگرفتی خیلی باید زحمت میکشیدی تا دوباره به جریان داستان وارد بشی.
تسبیح هایی که در دست نقش سرهنگ بود و پاره شدن های اون ها جای تامل و توقف داشت.