خلاصه داستان: این نمایش عاشقانه که بیانی شاعرانه دارد قصه محور نیست اما در مونولوگ روندی طی می شود که در ذهن هر تماشاگر قصه ای بر اساس تجربیات زندگی شخصی اش شکل می گیرد...
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام من امشب تئاتر شمارو دیدم واقعا بازی آقای رضائی رو دوست داشتم ولی تنها جاییکه تونستم با کار ارتباط احساسی بگیرم جایی بود که موسیقی پخش شد و دیالوگ اصلی گفته شد "یه پیرهن سرخ توی باد می رقصید..." و بنظرم حتمن دلیل وجود داشته که موسیقی کم پخش شد ولی من عاشق اون قسمتی شدم که موسیقی داشت و دلم میخواست بیشتر میبود.
کاش این اجرا هرگز تموم نشه
کاش هر روز که از خواب بیدار میشم، بدانم که ساعت 19 مردی از تابوت رویاهاش بر میخیزه و در انتها همانجا هم به خواب ابدی میره...
کاش می تونستم تمام مردم دنیا را به تماشای این نمایش دعوت کنم...
هر روز دارم دیالوگ ها را مرور می کنم...
هر روز...
من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
«فاضل نظری»