قصه ها . . .
1. رخشان بنی اعتماد مهم ترین کارگردان زن سینمای ماست. با هر فیلمش یک اثر خوش ساخت و تر و تمیز به سینما هدیه داده. دست کم نرگس، زیر پوست شهر و روسری آبی اش همیشه جزو فیلم های محبوبم بوده و هستند. قصه در فیلم های بنی اعتماد همیشه درست و ظریف روایت شده. حتی اثر تکه پاره شده ای مثل خون بازی که با کلی جرح و تعدیل روی پرده سینما ها آمد هنوز هم ساختار درست یک فیلم سینمایی را داشت. بنی اعتماد یک کارگردان کاملا قصه گوست. از ابتدا تا انتهای فیلم را با ذکر جزئیات شخصیت ها درست روایت می کند. ادا در نمیاورد و نکته گنگ و مبهم برای تماشاگر باقی نمی گذارد. با این تفاسیر به من حق بدهید وقتی فیلم قصه ها را می بینم توی ذوقم بخورد!
2. وقتی حلیمی در «خارج از محدوده» نا امید از نظام مسخره بوروکراتیک خودش اقدام به ساختن زندان می کند و در «قصه ها» به جز چند فریاد کاری از دستش بر نمی آید به این فکر کردم که چقدر این داستان خوب و به جا در فیلم آمد. وقتی فروتن در تاکسی اش با مهراوه شریفی نیا برخورد می کند داشتم فکر می کردم رخشان بنی اعتماد هیچ وقت تا این حد سر دستی و ضعیف، کاراکتری را سر راه کاراکتر دیگری قرار نداده بود. در زیر پوست شهر تمام فیلم، یک مقدمه برای انفجار
... دیدن ادامه ››
طوبا در مقابل دوربین است. سر صبر و حوصله فضای جامعه دهه هشتاد ایران را تماشا کردیم تا دست آخر طوبا فریاد بزند «کاش یکی از این تو فیلم بگیره». در «قصه ها» هنوز هم گلاب آدینه ستاره است و می درخشد اما این بار جلوی دوربین آن تاثیر را ندارد چون زمینه چینی مناسبی برایش صورت نگرفته است. نرگس «قصه ها» با نرگس «نرگس» همخوانی خوبی دارد. همین طور سارای خون بازی هم با کاراکتر امروزش تطابق دارد. کلا مشکل درون مایه قصه ها این است که اگر تک تک اجزای آن (نوبر، سارا، طوبا، نرگس، حلیمی و غیره) را نگاه کنیم می بینیم خط شخصیتی حفظ شده است اما کلاژ این شخصیت ها در کنار هم فقط یک پیام را به ذهن متبادر می سازد: کارگردان اثری سیاسی ساخته که در آن هیچ امید رستگاری نیست. نقد همه جانبه ای در مورد اجتماعی که امیدی به اصلاح آن نیست و آدم هایش گر چه خوبند و خوش ذات، اما اسیر سیستمی هستند که امکان زندگی سالم را برای آن ها سخت کرده است. به درستی و نادرستی این پیام کاری ندارم اما می خواهم بگویم اولین باری است که بانو بنی اعتماد تا این اندازه شعار داده است!
3. بازی ها همگی خوب است. از جمعی از بهترین های سینمای ایران به جز این هم انتظار نمی رفت. در این میان پیمان معادی و گلاب آدینه ستاره اند.
4. اصرار بر وجود حبیب رضایی به عنوان چشم ناظر و در واقع تجلی خود بنی اعتماد در وسط این تصاویر توی ذوق می زند. تصاویری که از قاب ویدئویی او می بینیم مصنوعی است. مستند نماست. وقتی در انتهای فیلم می خواهد دیالوگ پایانی را بگوید قبل از آن به شخصی که آن طرف خط گوش می کند می گوید: گوش کن! گوش کن! این تاکید برای من مخاطب است! یعنی دارم پیام فیلم را صادر می کنم پس ساکت بنشین و حرف نزن! این نوع توجیه مخاطب کمی برخورنده است و آزار می دهد مخصوصا اگر بدانیم فیلم یکی از بهترین های سینمای ایران را تماشا می کنیم. فیلم اگر قرار است حبیب رضایی را به عنوان ناظر داشته باشد، توجیهی برای صحنه هایی که در غیاب او روایت می شود نداریم (صحنه نوبر کردانی یا سکانس پایانی پیمان معادی و باران کوثری) و اگر قرار نیست حبیب رضایی راوی ماجرا باشد به طور کلی شخصیت خودش پوچ و بی معنا خواهد بود.
5. سکانس پایانی فیلم اما کل فیلم را نجات می دهد. دیالوگ های بین باران کوثری و پیمان معادی آن قدر دقیق و ظریف نوشته شده اند که به نظر من می تواند به عنوان یک درس در زمینه دیالوگ نویسی مورد استفاده قرار گیرد. تردید در گفتن حرفی که تا پشت دندان هایت می آید اما قورتش می دهی. در کنار بازی در سکوت هر دو نفر لا به لای حرف و بحث شان. این سکانس است که از نظر من «قصه ها» را از بد بودن نجات می دهد.
خوشحالم که رخشان بنی اعتماد هنوز فیلم می سازد و هنوز به ما شانس دیدن فیلم هایش را می دهد، ولو این که فیلم آخرش را دوست نداشته باشم. رخشان، بانوی سینمای ماست و تا همیشه قدردان لذتی که به خاطر فیلم هایش نصیبم شد هستم.