در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش همه چیز می‌گذرد، تو نمی گذری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:56:22
۲۳ فروردین تا ۲۴ خرداد ۱۳۹۴
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۱۵,۰۰۰ تومان

کاری از گروه تیاتر لیو 

» خرید اینترنتی بلیت

گزارش تصویری تیوال از نمایش همه چیز می‌گذرد، تو نمی گذری / عکاس: نیلوفر علمدارلو

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

خیابان شریعتى، خیابان میرداماد، خیابان رودبار شرقى(شمالى)، بعد از خیابان فلسفى، پلاک ٥٧
تلفن:  ۲۲۲۲۴۵۱۸

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
باسلام و عرض ادب
دست همه ای دوستان درد نکنه نمایش بسیار عالی بودش ، اینکه صحنه به گونه ای طراحی شده بود که هنرمندان بتونند راحت باشند در اجرا واقعا عالی بودش واقعا کار مشکل و بازیگران واقعا مسلط بودند .
سپهر و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فقط انقلاب نیس که بچه های خودشو میخوره... گربه ها و ماهی ها هم گاهی اینکارو میکنن...
پا نوشت نامه :

رئیس فدراسیون فوتبال و دبیر دائمی مدارس پایتخت،بازیگر محبوب سریال های تلویزیونی ،رئیس انجمن نجوم ،سرحسابدار شرکت بازرگانی حقیقت کیش،عضو هیئت مدیره شرکت سهامی پفک نمکی ساحل و عضو شورای محترم نظارت بر سانسور
لوریس چکناوریان
۲۰ خرداد ۱۳۹۴
شهرامه ناز پسر؟
:))
۲۰ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ساده بود. چطور تا حالا نفهمیده بودم؟چطور تاحالا نشنیده بودم؟ همه چیز توی قصه ای بود که چومیاتی تعریف کرده بود. همون قصه ای که براش انقدر متاثر شد و آب شد. شهرام قصه چومیاتی از همه میپرسید: وات ایز یور نیم؟ اسم شما چیه؟ من تاحالا به این فکر نکرده بودم که معنی دیگه این جمله میتونه این باشه که میای با هم آشنا بشیم؟ چومیاتی قصه اش رو با این جمله تموم کرده بود اما تا این ساعت هیچکی سراغش نیومد. چومیاتی از چه رنج دردناکی حرف زده بود. شهرام قصه اش تنها بود، تنهای تنها. به گمونم بورخس گفته باشه که کاری به مقصد قطار نداشته باش، در مقصد خودت از قطار پیاده شو. من به مقصد خودم رسیده بودم. به همین تنهایی. یاد اودیپوس افتادم و شاعرانگی پیاده شدنش از قطار به وقت رسیدن به مقصد. مقصد من هم همینجا بود. همین کشف تنهایی. همونطور که اودیپوس فهمید که مقصدش جایی نیست جز کشف گناهش. من با همون شاعرانگی و شکوه اودیپوس از قطار پیاده شدم